-
افسانه شب
15 فروردین 1389 22:49
ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد سیمای شب آغشته به سیماب برآمد آویخت چراغ فلک از طارم نیلی قندیل مه آویزه محراب برآمد دریای فلک دیدم و بس گوهر انجم یاد از توام ای گوهر نایاب برآمد چون غنچه دل تنگ من آغشته به خون شد تا یادم از آن نوگل سیراب برآمد ماهم به نظر در دل ابر متلاطم چون زورقی افتاده به گرداب برآمد از راز...
-
آغاز سخن به نام خدا
15 فروردین 1389 22:49
بسم الله الرحمن الرحیم هست صلای سر خوان کریم فیض کرم خوان سخن ساز کرد پرده ز دستان کهن باز کرد بانگ صریر از قلم سحرکار خاست که: بسمالله دستی بیار! مائدهای تازه برون آمدهست چاشنیای گیر! که چون آمدهست ور نچشی، نکهت آن بس تو را بوی خوشش طعمه ی جان بس تو را آنچه نگارد ز پی این رقم بر سر هر نامه دبیر قلم، حمد خداییست...
-
در نعمت سیدالمرسلین و خاتمالنبیین(ص)
15 فروردین 1389 22:48
جامی از گفت و گو ببند زبان! هیچ سودی ندیده، چند زیان؟ پای کش در گلیم گوشه ی خویش! دست بگشا به کسب توشه ی خویش! روی دل در بقای سرمد باش! نقد جان زیر پای احمد پاش! فیض امالکتاب پروردش لقب امی خدای از آن کردش لوح تعلیم ناگرفته به بر همه ز اسرار لوح داده خبر قلم و لوح بودش اندر مشت ز آن نفر سودش از قلم انگشت از گنه شست...
-
در فضایل سخن
15 فروردین 1389 22:48
سخن دیباچه ی دیوان عشق است سخن نوباوه ی بستان عشق است خرد را کار و باری جز سخن نیست جهان را یادگاری جز سخن نیست سخن از کاف و نون دم بر قلم زد قلم بر صحنه ی هستی رقم زد چو شد قاف قلم ز آن کاف موجود گشاد از چشمهاش فواره ی جود جهان باشان که در بالا و پستند ز جوششهای این فواره هستند گهی لب را نشاط خنده آرد گه از دیده نم...
-
زندگی نامه ی استاد عاصم اردبیلی
14 فروردین 1389 13:18
صالح عاصم کفاش معروف به پرویز که در شعر "عاصم" تخلص میکند روز13 دی ماه 1320 در محله ی قدیمی جمعه مسجد اردبیل در خانه ی پدر بزرگ فقیدش شادروان غلام عسگر عاصم کفاش- که از خادمین دربار حسینی و شاعری دل سوخته و بی تکلف بوده- قدم به جهان هستی گذاشت. پدر مرحومش اسمعلی دارای ذوق ادبی بود و در راسته ی کفاشان بازار...
-
مرحوم بیضا اردبیلی
14 فروردین 1389 13:18
مرحوم میرزا صادق متخلص به بیضا از شعرای معاصر اردبیل است او شغل تجارت داشته و در عین حال طبع شعر قوی و مطالعات زیادی داشته است. اشعارش غالباً به زبان ترکی و در مدایح و مراثی اولیای دین و خاندان امامت شیعیان است. در گفته هایش ذوق عرفانی به چشم می خورد. مجموعه اشعار وی تدوین نگردیده و به گفته یکی از نوادگانش خود بیضا در...
-
غزلی از دکتر یوسف معماری
14 فروردین 1389 13:17
دکتر یوسف معماری که تخلص "یوسف" را برای اشعار خود برگزیده است متخصص چشم و از اطبای ادیب اردبیل است که علاوه بر مداوای جسمی بیماران، روح همنوعان خود را نیز به اشعار زیبایش تسلی می بخشد و با داروی کلماتی که در قالب ابیات می ریزد به درمان دردهای عاطفی خوانندگان اشعارش می پردازد. از دکتر یوسف معماری علاوه بر...
-
زندگی نامه عماد خراسانی
14 فروردین 1389 10:42
عماد خراسانی در سال 1300 در روستای کاهو از توابع مشهد به دنیا آمد و از دوازده سالگی به سرودن شعر پرداخت. کوهی که عماد اکثر اوقات بربلندای آن شعر می سرود به کوه عماد مشهور است که مشرف به تمام روستا می باشد. دیوان اشعار او چندین بار چاپ شده است. مجموعه ای از اشعارش نیز با عنوان ورقی چند از دیوان عماد خراسانی با مقدمه...
-
دریای غم
14 فروردین 1389 10:41
نه به دل شوری و شوقی نه به سر مانده هوایی تو هم ای مرگ مگر مرده ای ای داد، کجایی هر چه خواهم که سر خویش کنم گرم به کاری گل به چشمم گل آتش شود و باده بلایی مرگ از من چه بگیرد به جز از رنج و اسارت غم طوفان چه خورد مرغک بی برگ و نوایی هیچ کس نیست در این دشت مگر کوه که آن هم انعکاس غم ما هست گرش هست صدایی باده و مطرب و گل...
-
غم جانانه اگر بگذارد
14 فروردین 1389 10:41
اهل گردم، دل دیوانه اگر بگذارد نخورم می، غم جانانه اگر بگذارد گوشه ای گیرم و فارغ ز شر و شور شوم حسرت گوشه ی میخانه اگر بگذارد عهد کردم نشوم همدم پیمان شکنان هوس گردش پیمانه اگر بگذارد معتقد گردم و پابند و ز حسرت برهم حیرت این همه افسانه اگر بگذارد همچو زاهد طلبم صحبت حوران بهشت یاد آن نرگس مستانه اگر بگذارد شمع می...
-
مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا
14 فروردین 1389 10:40
مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا درس غم داد در این مدرسه استاد مرا دل من پیر شد از بس که جفا دید و جفا ندهد سود دگر قامت شمشاد مرا آنچه می خواست دلم چرخ جفا پیشه نداد و آنچه بیزار از آن بود دلم، داد مرا غم مگر بیشتر از اهل جهان بود که چرخ دید و سنجید و پسندید و فرستاد مرا در دلم ریخت بس بر سر هم غم سر غم دل مخوانید،...
-
بیا ساقی ببر ما را
14 فروردین 1389 10:40
به کوی بی نشانی عزم سیر است و سفر ما را ببر ای کشتی می تا بدان جا بی خبر ما را چراغ راه ما کن چشم جادو، روی آتشگون بیا ساقی ببر ما را، بیا ساقی ببر ما را به هشیاری در این وادی رهی پیدا نشد ای دل مگر مستی نماید راه اقلیمی دگر ما را زدم بر کوچه ی مستی چو هر جا روی بنهادم به سنگی خورد پا هر لحظه در این رهگذر ما را به...
-
دشمن جان
14 فروردین 1389 10:37
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم دم به دم حلقه این دام شود تنگ تر و من دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم سر پر شور مرا نه شبی ای دوست به دامان تو شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم ساز بشکسته ام و طائر پر...
-
غمی خواهم
14 فروردین 1389 10:36
ز شادی ها به جان آمد دلم یا رب غمی خواهم بشد سالی که بی غم می گذارم ماتمی خواهم نیم من اهل عیش و نوش و مستی با پری رویان به ویران کلبه ای با اهل دردی عالمی خواهم مرا بیگانه کردی با جهانت آشنایی کو؟ به غم ها محرمی خواهم، پریشان همدمی خواهم به زیبایان بی غم خاطرم الفت نمی گیرد بتی کو را بود یا بوده الفت با غمی خواهم لب...
-
هنوز
14 فروردین 1389 10:36
دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز مرغ پر سوخته در پنجه باز است هنوز جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز گر چه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق یار عاشق کش و بیگان نواز است هنوز خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز گرچه هر لحظه مدد می دهدم چشم پر آب دل سودا...
-
صیاد من بهار که فصل شکار نیست
14 فروردین 1389 10:36
ما عاشقیم و خوشتر از این کار کار نیست یعنی به کارهای دگر اعتبار نیست دانی بهشت چیست که داریم انتظار؟ جز ماهتاب و باده و آغوش یار نیست فصل بهار فصل جنون است و این سه ماه هر کس که مست نیست یقین هوشیار نیست دیشب لبش چو غنچه تبسم به من نمود اما چه سود ز آن که به یک گل بهار نیست امید شیخ بسیته به تسبیح و خرقه است گویا به...
-
چه میپرسی؟
14 فروردین 1389 10:35
چه میپرسی؟ مپرس از من نگارا حال زار من نبیند کس به خواب آن هم الهی روزگار من چه باشد حال مجنونی که از لیلی جدا باشد چه میپرسی ز کارم هجر رویت ساخت کار من چرا با بلبل بی آشیانت سرگران کردی گل من کم زن آتش بر دل امیدوار من خزانم را به لطف اول بهاری ساخت خرّم دگر بار از خزان افسرده تر کردی بهار من فغان کز بهر خرمن سوختن...
-
رشته ی امید
13 فروردین 1389 01:44
چون لاله مرا بی تو به کف جام مدام است هر چند که می بی رخ دلدار حرام است فرق من و آن زاهد مغرور ببینید من در پی جام می و او در پی نام است من زلف به کف دارم و او رشته ی تسبیح انصاف بده رشته ی امّید کدام است سیم است؟ حریر است؟ بلور است؟ تن تو آن بازوی عریان تو ای مه به چه نام است؟ من بی تو خورم خون دل خویش، خوش آن کو یک...
-
یکیست
13 فروردین 1389 01:44
پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکیست حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکیست این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست هر کسی قصه ی شوقش به زبانی گوید چون نکو می نگرم حاصل افسانه یکیست این همه قصه ز غوغای گرفتاران است ورنه از روز ازل دام یکی، دانه یکیست ره هر کس به فسونی زده آن شوخ ار نه گریه ی...
-
گوزگو داش اولدی
13 فروردین 1389 01:36
گوردون گوزه لیم گوزگو نهایت ده داش اولدو باشلار ایاق اولماق دا ایاق دوندو باش اولدو گوزده ن کیمی ائل آتدی گئدیب غیره ال اولجاق گوزده ن نه فقط دوشمه دی گوز اوسته قاش اولدو ایل لر بویو گوردوک قورویان آرخا سو گلسین سو گلمه دی آنجاق کی گولوف لرده یاش اولدو قارداش قاراداش دان آشاقی بولگو بولنده قانلی دویوشون جان بازاریندا...
-
قاتماقاریشیق سوزلر
13 فروردین 1389 01:35
ای نازنین اول جه گلیب من ده ن آل منی بیر گون ساتاندا ایسته دیگون حاله سال منی هجران نوالی نی کیمی قیمت ده یونگولم گوستر محبتین سورا بیر عمر چال منی سینمده چئوریلیب زهره ایچدیگیم سودا ازبس چکیب دی چارمیخا بوش قیل و قال منی گاه بال کیمین شیرین دی دادیم گاه زهر کیمین بئش دیقه امتحان ائله داد دال با دال منی توشدوم غزل...
-
سارا سن
13 فروردین 1389 01:34
نه وامق من نه عذراسن نه من مجنون نه لیلا سن منی جانا گوزون ده غرق ائده ن طوفانلی دریا سن دیریلدیرسن نگاهونله توکورسن قان سپاهونله منیم ظنیم جه گه چنگیز سن گاهی مسیحا سن نه قهرون ده ن منیم ایمن قالار بو قان اولان کونلوم نه مهرون ناردن ساخلار منی اولما زلیخا سن سنیلن من منم سن سیز کیم ام ای نازنین بیلمه ام بونوبیللم کی...
-
داغ دایاق لی...
13 فروردین 1389 01:33
ای نازنین گئدنده اوزونلن آپار منی قالسام بیلیرسن اولدوره جک انتظار منی دونموش چاغیمدا یای نفسینلن سواولموشام گوستر محبتین قاراقیشدان قوتار منی حسرتده یه م یاشیلیقا ای یام یاشیل یازیم سن سیز داریخدیرار بوچیچک سیز باهار منی من اووچویامسا سن کیمی شیرین شکاری ام کیپریک اوخون کامان قاشا قوی ائت شکار منی اغیارایلن عومور،...
-
الماسایدی
12 فروردین 1389 14:37
جاندان دوشردی کونلوم، جـانانه اولماسایدی چاتمازدی شمعه شهرت، پروانه اولماسایدی تـئللر اسـیب سـالاردی عـاقیللری آیــاخـدان زنــجیر زولفــه بـاغلی دیــوانه اولمــاســایدی میخانه لرده باده مـوشکول دوشــه ردی یـاده آهـو باخیشلی گــوزلر خـمخانه اولمـاسـایدی بــــاد صـــبا پــوزانــدا گیــــسولرین نــــظامین اولمـازدی یـاره...
-
باغ من
12 فروردین 1389 14:36
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش باغ بی برگی، روز و شب تنهاست، با سکوت پاک غمناکش ساز او باران، سرودش باد جامه اش شولای عریانی ست ور جز اینش جامه ای باید، بافته بس شعله ی زر تار پودش باد گو بروید، یا نروید، هر چه در هر جا که خواهد، یا نمی خواهد باغبان و رهگذاری نیست باغ نومیدان، چشم در راه...
-
یا علی
12 فروردین 1389 14:36
علی را چه بنامم؟ علی را چه بخوانم؟ ندانم، ندانم ثنایش نتوانم، نتوانم علی دست خدا بود علی مست خدا بود علی را چه بنامم؟ علی را چه بخوانم؟ ندانم ندانم ثنایش نتوانم نتوانم خدا خواست که خود را بنماید در جنت خود را برخ ما بگشاید علی ره بهمه خلق نشان داد علی رهبر مردان صفا بود علی آینه ی پاک خدا بود علی را چه بنامم؟ علی را...
-
باران نور
12 فروردین 1389 01:37
باران نور که از شبکه دهلیز بی پایان فرو می ریخت روی دیوار کاشی گلی را می شست. مار سیاه ساقه این گل در رقص نرم و لطیفی زنده بود. گفتی جوهر سوزان رقص در گلوی این مار سیه چکیده بود. گل کاشی زنده بود در دنیایی راز دار، دنیای به ته نرسیدنی آبی. هنگام کودکی در انحنای سقف ایوان ها، درون شیشه های رنگی پنجره ها، میان لک های...
-
انسان مه آلود
12 فروردین 1389 01:35
در این اتاق تهی پیکر انسان مه آلود! نگاهت به حلقه کدام در آویخته؟ درها بسته و کلیدشان در تاریکی دور شد نسیم از دیوارها می تراود: گل های قالی می لرزد ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند باران ستاره اتاقت را پر کرد و تو در تاریکی گم شده ای انسان مه آلود! پاهای صندلی کهنه ات در پاشویه فرو رفته درخت بید از خاک بسترت...
-
به سراغ من اگر میآیید
12 فروردین 1389 01:35
به سراغ من اگر میآیید، پشت هیچستانم پشت هیچستان جایی است پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است که خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک روی شنها هم، نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح به سر تپه معراج شقایق رفتند پشت هیچستان، چتر خواهش باز است: تا نسیم عطشی در بن برگی بدود، زنگ باران به صدا میآید آدم...
-
لبها می لرزند
12 فروردین 1389 01:34
لبها می لرزند شب می تپد جنگل نفس می کشد پروای چه داری، مرا در شب بازوانت سفر ده انگشتان شبانه ات را می فشارم، و باد شقایق دور دست را پرپر می کند به سقف جنگل می نگری: ستارگان در خیسی چشمانت می دوند بی اشک، چشمان تو ناتمام است، و نمناکی جنگل نارساست دستانت را می گشایی، گره تاریکی می گشاید لبخند می زنی، رشته رمز می لرزد...