ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چه میپرسی؟ مپرس از من نگارا حال زار من
نبیند کس به خواب آن هم الهی روزگار من
چه باشد حال مجنونی که از لیلی جدا باشد
چه میپرسی ز کارم هجر رویت ساخت کار من
چرا با بلبل بی آشیانت سرگران کردی
گل من کم زن آتش بر دل امیدوار من
خزانم را به لطف اول بهاری ساخت خرّم
دگر بار از خزان افسرده تر کردی بهار من
فغان کز بهر خرمن سوختن بود از بدِ طالع
اگر برقی زمانی کرد روشن شام تار من
مرا هم اختیاری، آبرویی بود و سامانی
نمی دادند ارگ در دست این دل اختیار من
من از این بخت خواب آلود می بینم که خواهد کرد
صبا دور از سر کوی پری رویان غبار من
بیا روشن کن ای خورشید خوبان شام دلگیرم
چه حاصل اشکباری بعد من، شمع مزار من!
مخواه از این پریشان تر عمادا خویش را دیگر
نمی گویم مپرس از من نگارا حال زار من
عماد خراسانی