اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر
اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر

به نال ای دل که دیگر ماتم آمد

به نال ای دل که دیگر ماتم آمد

بگری ای دیده ایام غم آمد

گل غم سرزد از باغ مصیبت

جهان را تازه شد داغ مصیبت

جهان گردید از ماتم دگرگون

لباس تعزیت پوشیده گردون

ز باغ غصه کوه از پا فتاده

زمین را لرزه بر اعضا فتاده

فلک تیغ ملامت بر کشیده

ز ماه نو الف بر سر کشیده

ازین غم آفتاب از قصر افلاک

فکنده خویش را چون سایه بر خاک

عروس مه گسسته موی خود را

خراشیده به ناخن روی خود را

خروش بحر از گردون گذشته

سرشک ابر از جیحون گذشته

تو نیز ای دل چو ابر نوبهاری

به بار از دیده هر اشگی که داری

که روز ماتم آل رسول است

عزای گلبن باغ بتول است

عزای سید دنیا و دین است

عزای سبط خیرالمرسلین است

عزای شاه مظلومان حسین است

که ذاتش عین نور و نور عین است

دمی کز دست چرخ فتنه پرداز

ز پا افتاد آن سرو سرافراز

غبار از عرصهٔ غبرا برآمد

غریو از گنبد خضرا برآمد

ملایک بی‌خود از گردون فتادند

میان کشتگان در خون فتادند

مسلمانان خروش از جان برآرید

محبان از جگر افغان برآرید

درین ماتم بسوز و درد باشید

به اشگ سرخ و رنگ زرد باشید

بسان غنچه دلها چاک سازید

چو نرگس دیده‌ها نمناک سازید

ز خون دیده در جیحون نشینید

چو شاخ ارغوان در خون نشینید

به ماتم بیخ عیش از جان برآرید

به زاری تخم غم در دل بکارید

که در دل این زمان تخم ملامت

برشادی دهد روز قیامت

خداوندا به حق آل حیدر

به حق عترت پاک پیامبر

که سوی محتشم چشم عطا کن

شفیعش را شهید کربلا کن

محتشم کاشانی

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب

کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست

این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند

گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین نور مشرقین

پروردهٔ کنار رسول خدا حسین

کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا

در خاک و خون طپیده میدان کربلا

گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست

خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا

نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک

زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردند کوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید

خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد

فریاد العطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم

کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا

ادامه مطلب ...

این زمین پربلا را نام دشت کربلاست

این زمین پربلا را نام دشت کربلاست

ای دل بی‌درد آه آسمان سوزت کجاست

این بیابان قتلگاه سید لب تشنه است

ای زبان وقت فغان وی دیده هنگام بکاست

این فضا دارد هنوز از آه مظلومان اثر

گر ز دود آه ما عالم سیه گردد رواست

این مکان بوده است روزی خیمه‌گاه اهل‌بیت

کز حباب اشگ ما امروز گردش خیمه‌هاست

کشتی عمر حسین اینجا به زاری گشته غرق

بحر اشگ ما درین غرقاب بی‌طوفان چراست

اینک قبهٔ پر نور کز نزدیک و دور

پرتو گیتی فروزش گمرهان را ره‌نماست

اینک حایر حضرت که در وی متصل

زایران را شهپر روحانیان در زیر پاست

اینک سدهٔ اقدس که از عز و شرف

قدسیان را ملجاء و کروبیان را ملتجاست

اینک مرقد انور که صندوق فلک

پیش او با صد هزاران در و گوهر بی‌بهاست

اینک تکیه‌گاه خسرو والا سریر

کاستان روب درش را عرش اعظم متکاست

اینک زیر گل سرو گلستان رسول

کز غم نخل بلندش قامت گردون دوتاست

اینک خفته در خون گلبن باغ بتول

کز شکست او چو گل پیراهن حور اقباست

این چراغ چشم ابرار است کز تیغ ستم

همچو شمعش با تن عریان سر از پیکر جداست

این سرور سینهٔ زهراست کز سم ستور

سینهٔ پر علمش از هر سو لگدکوب بلاست

این انیس جان پیغمبر حسین‌بن علی است

کز سنان‌بن انس آزرده تیغ جفاست

این عزیز صاحب دل اباعبدالهست

کز ستور افتاده بی‌یاور به دشت کربلاست

این حبیب ساقی کوثر وصی بی‌سراست

کز عروس روزگارش زهر در جام بقاست

این سرافراز بلنداختر که در خون خفته است

نایب شاه ولایت تاج فرق اولیاست

این سهی سرو گزین کز پشت زین افتاده است

جانشین شاه مردان شهسوار لافتاست

این مه فرخنده طلعت کاین زمینش مهبط است

قرةالعین علی چشم و چراغ اوصیاست

این در رخشنده گوهر کاین مقامش مخزنست

درةالتاج شه دین تاجدار هل اتاست

این دل آرام ولی حق امیرالمؤمنین

کامکارانت منی نامدار انماست

این گزین عترت حیدر امام المتقین

پادشاه کشور دین پیشوای اتقیاست

پا درین مشهد به حرمت نه که فرش انورش

لاله رنگ از خون فرق نور چشم مرتضی است

دوست را گر چشم ازین حسرت نگرید وای وای

کز تاسف دشمنان را بر زبان واحسرتاست

مردم و جن و ملک ز آه نبی در آتشند

آری آری تعزیت را گرمی از صاحب عزاست

می‌شود شام از شفق ظاهر که بر بام فلک

سرنگون از دوش دوران رایت آل عباست

طفل مریم بر سپهر از اشگ گلگون کرده سرخ

مهد خود در شام غم همرنگ طفل اشک ماست

خاکسارانی که بر رود علی بستند آب

گو نگه دارید آبی کاتش او را در قفاست

تیره گشت از روبهان ماوای شیری کز شرف

کمترین جای سگانش چشم آهوی خطاست

ای دل اینجا کعبهٔ وصل است بگشا چشم جان

کز صفا هر خشت این آیینه گیتی نماست

زین حرم دامن کشان مگذر اگر عاقل نه‌ای

کاستین حوریان جاروب این جنت سر است

رتبهٔ این بارگه بنگر که زیر قبه‌اش

کافر صد ساله را چشم اجابت از دعاست

یا ملاذالمسلمین در کفر عصیان مانده‌ام

از خداوندم امید رحمت و چشم عطاست

یا امیرالمؤمنین از راندگان درگهم

وز در آمرزگارم گوش بر بانک صلاست

یا امام‌المتقین از عاصیان امتم

وز رسولم چشم خشنودی و امید رضاست

یا معزالمذنبین غرق کبایر گشته‌ام

وز تو در خواهی مرادم در حریم کبریاست

یا شفیع‌المجرمین جرمم برونست از عدد

وز تو مقصودم شفاعت پیش جدت مصطفاست

یا امان الخائفین اینجا پناه آورده‌ام

وز تو مطلوبم حمایت خاصه در روز جزاست

یا اباعبدالله اینک تشنهٔ ابر کرم

از پی یک قطره پویان برلب بحر سخاست

یا ولی‌الله گدای آستانت محتشم

بر در عجز و نیاز استاده بی‌برگ و نواست

مدتی شد کز وطن بهر تو دل بر کنده است

وز ره دور و درازش رو در این دولتسرا است

دارد از درماندگی دست دعا بر آسمان

وز قبول توست حاصل آن چه او را مدعاست

از هوای نفس عصیان دوست هر چند ای امیر

جالس بزم گناه و راکب رخش خطاست

چون غبار آلود دشت کربلا گردیده است

گرد عصیان گر ز دامانش بیفشانی رواست

محتشم کاشانی