بودم شراب ناب به مینای زرنگار
مستی ده و لطیف و فرحبخش و خوشگوار،
رنگم به رنگ لالهی خودروی دشتها
بویم چو بوی وحشی گلهای کوهسار
او، از رهی دراز به نزدیک من رسید
آزرده جان و تشنه و تبدار و خسته بود
در دیدهاش تلاطم اندوه، آشکار،
بر چهرهاش غبار ملالت نشسته بود
چشمش به من افتاد و به ناگاه خنده زد؛
من همچو گل ز خندهی خورشید وا شدم
پُر کرد جامی از می و شادان به لب نهاد
آه از دمی که با لب او آشنا شدم
نوشید او مرا و درنگی نکرد و، من
آمیختم به گرمیِ کام و گلوی او؛
مستی شدم، ز جان و تن او برآمدم،
چون آتش دمیده بر افروخت روی او،
زان خستگی که در تن او بود اثر نماند،
سرمست، خندهها زد و گُلْ از گُلشنش شکفت،
مینای بیشراب مرا گوشهیی فکند؛
زان پس میان قهقهه فریاد کرد و گفت:
هر چند کام تشنهی من ناچشیده بود
زین خوبتر شراب گوارای دیگری،
زان پیشتر که رنج خمارم فرا رسد
باید شراب دیگر و مینای دیگری
سیمین بهبهانی
ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل، راست بگو! بهر چه امشب
با خاطرهها آمدهای باز به سویم؟
گر آمدهای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم او مرده و من سایهی اویم
من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودا زده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بیمهر! به سر داشت
من او نیم این دیدهی من گنگ و خموش است
در دیدهی او آن همه گفتار، نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگیِ شامگهان بود
من او نیم آری، لب من این لب بیرنگ
دیریست که با خندهیی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خندهی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده میخفت
بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو میخواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و، ندانم که به ناگاه
چون دید و چهها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم، گور ویم، بر تن گرمش
افسردگی و سردیِ کافور نهادم
او مرده و در سینهی من، این دل بیمهر
سنگیست که من بر سر آن گور نهادم
سیمین بهبهانی
اگر دستی کسی سوی من آرد
گریزم از وی و دستش نگیرم
به چشمم بنگرد گر چشم شوخی
سیاه و دلکش و مستش نگیرم
به رویم گر لبی شیرین بخندد
به خود گویم که: این دام فریب است
خدایا حال من دانی که داند؟
نگون بختی که در شهری غریب است
گهی عقل آید و رندانه گوید
که: با آن سرکشیها رام گشتی
گذشت زندگی درمان خامیست
متین و پخته و آرام گشتی
ز خود پرسم به زاری گاه و بیگاه
که: از این پختگی حاصل چه دارم؟
به جز نفرت به جز سردی به جز یأس
ز یاران عاقبت در دل چه دارم؟
مرا بهتر نبود آن زندگانی
که هر شب به امیدی دل ببندم؟
سحرگه با دو چشم گریه آلود
بر آن رؤیای بیحاصل بخندم؟
مرا بهتر نبود آن زندگانی
که هر کس خنده زد گویم صفا داشت؟
مرا بهتر نبود آن زندگانی
که هر کس یار شد گویم وفا داشت؟
مرا آن سادگیها، چون ز کف رفت؟
کجا شد آن دل خوش باور من؟
چه شد آن اشکها کز جور یاران
فرو میریخت، از چشم تر من؟
چه شد آن دل تپیدنهای بیگاه
ز شوق خندهیی، حرفی، نگاهی...؟
چرا دیگر مرا آشفتگی نیست
ز تاب گردش چشم سیاهی؟
خداوندا شبی همراز من گفت
که: نیک و بد در این دنیا قیاسیست
دلم خون شد ز بیدردی خدایا
چو مینالم، مگو از ناسپاسیست
اگر دردی در این دنیا نباشد
کسی را لذت شادی عیان نیست
چه حاصل دارم از این زندگانی
که گر غم نیست شادی هم در آن نیست
سیمین بهبهانی
ای سایهی او ز من چه خواهی؟
دست از من رنجدیده بردار
بر خاطر خستهام ببخشای
بگذار مرا به خویش، بگذار
هر جا نگرم، به پیش چشمم
آن چشم چو شب سیاه آید
وانگه به نظر در آن سیاهی
آن چهرهی بیگناه آید
برقی جهد از دو دیدهی او
سوزد دل رنجدیدهام را
چشمک زند و زود، چو بیند
این اشک به رخ دویدهام را
گاهی، به شتاب پیشم آید
بر سینهی من نهد سر خویش
بر آتش سینهام زند آب
با اشک دو دیدهی تر خویش
گه بوسه رباید از لب من
آن سایهی دلکش خیالی
بیخود شوم و به خود چو آیم
او رفته و جای اوست خالی
آنگه دود از پیش خیالم
تا دامن او به دست گیرد
اصرار کند که اعترافی
زان دیدهی نیمه مست گیرد
خواهد که در آن دو چشم، بیند
اقرار به عشق و بیقراری
وانگه فکند به گردنش دست
از شادی و از امیدواری
این سایه که هر کجاست با من
جز جلوهی او در آرزو نیست
با من شب و روز و گاه و بیگاه
او هست و هزار حیف، او نیست
دانی که چه نغز و دلپذیرست
آنگه که سه تار نغمه ریزد؟
یک روز دل من آن چنان بود
یعنی که هزار نغمه میزد
یک شب، بر جمع نکته سنجان
جانم به نگاهی آشنا شد
غم آمد و در دلم درآویخت
شادی ز روان من جدا شد
یکباره چه شد؟ دلم فرو ریخت
از دیدن آن دو نرگس مست
گفتی که سه تار نغمه پرداز
بر خاک ره اوفتاد و بشکست
سیمین بهبهانی
شب گذشت و سحر فراز آمد
دیدهی من هنوز بیدار است
در دلم چنگ میزند، اندوه
جانم از فرط رنج، بیمار است
شب گذشت و کسی نمیداند
که گذشتش چه کرد با دل من
آن سر انگشتها که عقل گشود
نگشود، ای دریغ، مشکل من
چیست این آرزوی سر در گم
که به پای خیال میبندم؟
ز چه پیرایههای گوناگون
به عروس محال میبندم؟
همچو خاکسترم به باد دهد
آخر این آتشی که جان سوزد
دامن اما نمیکشم کاتش
سوزدم، لیک مهربان سوزد
سیمین بهبهانی
این نگاهی که آفتاب صفت
گرم و هستی ده و دل افروزست
باز در عین حال چون مهتاب
دلفریب و عمیق و مرموزست
لیک با این همه دل انگیزی
همچو تیز از چه روی دلدوزست؟
با چنان دلکشی که میدانم
از نگاهت چرا گریزانم؟
چشمهای سیاه چون شب تو
بیخبر از همه جهانم کرد
حال گمگشتگان به شب دانی؟
چشمهای تو آن چنانم کرد
محو و سرگشتهی نگاه توام
این نگاهی که ناتوانم کرد
ناچشیده شراب مست شدم
بیخبر از هر آنچه هست شدم
چون زبان عاجز ایدت ز کلام
نگه از دیدهی سیاه کنی
رازهای نهان مستی و عشق
آشکارا به یک نگاه کنی
لب ببند از سخن که میترسم
وقت گفتار اشتباه کنی
کی زبان تو این توان دارد؟
چشم مست تو صد زبان دارد
سیمین بهبهانی
سید احمد حسینی متخلص به «هاتفاصفهانی» از شعرای نامی قرن دوازدهم ایران در عهد افشاریه و زندیه است. وی اصالتاً از خانوادهای آذربایجانی(اردوباد آذربایجان) بود ولی در نیمهی اول قرن دوازدهم هجری در اصفهان به دنیا آمد. سید احمد در کودکی به تحصیل علوم قدیمه و از جمله ادبیات فارسی و عربی، طب، منطق و حکمت پرداخت و گذشته از علم طب که در آن تسلط داشت، به یکی از سرآمدان زبان عربی مبدل گشت و اشعاری به زبان عربی سرود. هاتف در جوانی به سرودن شعر پرداخت و در طول زندگی آرام خود از مدح شاهان و روی آوردن به دربار سلاطین خودداری کرد و بیشتر به مطالعه و حکمت و عرفان مشغول بود. وی در سال ۱۱۹۸ درگذشت.
هاتف اصفهانی شاعری توانا و مسلط به زبان و ادب فارسی بود. وی از سبک شعرای متقدم ایران به ویژه حافظ و سعدی پیروی می کرد و طبع خود را در سرایش تمامی قالبهای شعری اعم از غزل، قصیده و رباعی، ترجیعبند و ترکیببند آزمود. شهرت عمده هاتف به سبب شاهکار بزرگ ادبی او ترجیعبند عرفانی است که در آن هم از حیث حسن ترکیب الفاظ و هم از حیث توصیف معانی داد سخن داده است. وی مرثیههای زیبایی نیز با استفاده از ماده تاریخ(حروف ابجد) در مرگ بزرگان و دوستان خود سرود که این اشعار از ارزش بالایی برخوردارند.
مهمترین اثر باقی مانده از هاتف اصفهانی دیوان اشعار او و چند صد بیت شعر به زبان عربی است.
بخشی از بند اول ترجیعبند معروف هاتف:
ای فـدای تـو هم دل و هم جان
وی نثار رهت هـم این و هـم آن
دل فـدای تو چــون تویی دلبر
جان نثار تو چون تویی جانـان
دل رهـانـدن ز دست تو مشکـل
جـان فشانـدن به پـای تو آسان ...
ساقی آتش پرست و آتش دست
ریخت در ساغر آتش سوزان
چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش
سوخت هم کفر از آن و هم ایمان
مست افتادم و در آن مستی
به زبانی که شرح آن نتوان
این سخــن میشنیـدم از اعضا
همـه حتـی الوریـد و الشـریان
که یکی هست و هیـچ نیست جـز او
وحـده لا اله الاّ هو
هاتف در قم درگذشت و به خاک سپرده شد. بعضى از تذکرهها فوتش را در کاشان و مدفنش را در قم مىدانند.
شراب اولا، من اولام، بیرده نازلی دلبر اولا
بیر ئوزگه عالمی واردر، اگر میسر اولا
صفای مجلس می مین، بهشتدن آرتقدر
بیر الده گل توتا جانان، بیر الده ساغر اولا
اولاندا مست، آچا زلفین نگار، نشئه سی وار
عمومه ذوق ویره بزم می معطر اولا
بساط باده ده حال اهلینین فداسی، اولوم
شرابی قال ایله ایچمه، اگر پیمبر اولا
اسیر زلفنم، ای شوخ، گل آجیقلانما
اسیره حرمت ایدرلر، اگرچی کافر اولا
نه لیلی سن کیمی اولمش، نه من کیمی مجنون
نه کاره در گلوپ اونلار بیزه برابر اولا
گورهنده، واحد، اوزون یاریمین اسیر کونلوم
نه نوع ساکت اولار؛ اود اولا، سمندر اولا
علی آقا واحد
ای طایران قدس را عشقت فزوده بالها
در حلقه سودای تو روحانیان را حالها
در "لا احب الافلین"، پاکی ز صورتها یقین
در دیدههای غیب بین، هر دم ز تو تمثالها
افلاک از تو سرنگون، خاک از تو چون دریای خون
ماهت نخوانم،ای فزون از ماهها و سالها
کوه از غمت بشکافته، وآن غم به دل درتافته
یک قطره خونی یافته، از فضلت این افضالها
ای سروران را تو سند، بشمار ما را زان عدد
دانی سران را هم بود، اندر تبع دنبالها
سازی ز خاکی سیدی، بر وی فرشته حاسدی
با نقد تو جان کاسدی، پامال گشته مالها
آن کو تو باشی بال او،ای رفعت و اجلال او
آن کو چنین شد حال او، بر روی دارد خالها
گیرم که خارم، خار بَد، خار از پی گـُل میزهد
صرافِ زر هم مینهد، جو بر سر مثقالها
فکری بُدست افعالها، خاکی بُدست این مالها
قالی بُدست این حالها، حالی بُدست این قالها
آغاز عالم غلغله، پایان عالم زلزله
عشقی و شکری با گله، آرام با زلزالها
توقیع شمس آمد شفق، طغرای دولت عشق حق
فال وصال آرد سبق، کان عشق زد این فالها
از رحمة للعالمین، اقبال درویشان ببین
چون مه منور خرقهها، چون گل معطر شالها
عشق امر کل، ما رقعهای، او قلزم و ما جرعهای
او صد دلیل آورده و، ما کرده استدلالها
از عشق گردون مؤتلف، بیعشق اختر منخسف
از عشق گشته دال الف، بیعشق الف چون دالها
آب حیات آمد سخن، کاید ز علم من لدُن
جان را از او خالی مکن، تا بردهد اعمالها
بر اهل معنی شد سخن، اجمالها، تفصیلها
بر اهل صورت شد سخن، تفصیلها، اجمالها
گر شعرها گفتند پُر، پُر به بود دریا ز دُر
کز ذوق شعر آخر شتر، خوش میکشد ترحالها
مولوی
ای رستخیز ناگهان، وی رحمت بیمنتها
ای آتشی افروخته، در بیشهی اندیشهها
امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی، اومید را واجب تویی
مطلب تویی طالب تویی، هم منتها هم مبتدا
در سینهها برخاسته، اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته، هم خویشتن کرده روا
ای روح بخش بیبَدَل، وی لذت علم و عمل
باقی بهانه ست و دغل، کاین علت آمد و آن دوا
ما زان دغل کژ بین شده، با بیگنه در کین شده
گه مست حورالعین شده، گه مست نان و شوربا
این سُکر بین هل عقل را، وین نقل بین هل نقل را
کز بهر نان و بقل را، چندین نشاید ماجرا
تدبیر صدرنگ افکنی، بر روم و بر زنگ افکنی
و اندر میان جنگ افکنی، فی اصطناع لا یری
میمال پنهان گوش جان، مینه بهانه بر کسان
جان رب خلصنی زنان، والله که لاغستای کیا
خامش که بس مستعجلم، رفتم سوی پای علم
کاغذ بنه بشکن قلم، ساقی درآمد، الصلا
مولوی
عشقه وئردیکجه کونول دردایله دریالاندیق
اتک آچدیقجا یخیب سدلری دنیالاندیق
دویغولار دالغالارا دونمه ده دالدیق دولدوق
اوتوروب بارلی باخیشلاردا تماشالاندیق
من عطش سن ده گونش عشقیمیز آتش آرادا
جلوه لندیکجه دل ذره ده گویالاندیق
اولدو لال کار بیزی کور تعبیر ائدهن تصویرلر
گوردولر هر دورو صاف گوزگوده رویالاندیق
گونشین عشقینه مین رشک ایله آچماغدا آغیز
درو گوهر آخیدیب لولو لالالاندیق
بیزده بیر ذره قرار دوتمادی عشق ایله عطش
هئی پریشانلیقی آشدیق گئنه بلوالاندیق
دوشدو فیکر ائتمه چکیمدهن داها پیر اولدو موغان
هر نفس دهن دم آلارکن ئینه شیدالاندیق
محمدعلی نهاوندی(موغان)
بسلهییب دیر سینه سینده چیلخا عصیانلار کوراوغلو
قالدیریب دیر گؤزلرینده قانلی طوفانلار کوراوغلو
دالغا دالغا آغ بولودلاردان قیرآتلان ایسلانیبدیر
اورمان اورمان هایلاییبلار بارلی نیسانلار کوراوغلو
پوتقو پوتقو کیشنهییب آت شئهلی یول لاردان کئچیب دیر
چیرپینیبدیر چنلی بئل باغریندا وولقانلار کوراوغلو
دالغالاندیرمیش عدالت بایراغین آل یوردو اوسته
مینلر عشق اولسون گتیرمیش تازه دورانلار کوراوغلو
تا گؤروبلر قان قیلینجین آل گونشده پارلادیبدیر
سسلهییبدیر جان جییردن، زوغ زوغ اورمانلار کوراوغلو
تورپاق اوسته لالهلردن ژاله ژاله عشق آخاندا
سؤیلهییب قانلار کوراوغلو، دینلهییب جانلار کوراوغلو
وار آدین زنگین قوپوزلاردان یاییلمیش ماهنی ماهنی
هایدی بوی بوی سؤیلهییبلر اسکی دستانلار کوراوغلو
بوردا بیر سورگون آتین کیشنرتی سسی داغلاردا قالمیش
آختاریرلار هئی اودور ائللرده کروانلار کوراوغلو
کاظم نظری(بقا)
کؤنول کؤنول سیزه غوربتده نالهدن یازیرام
سینیق سینیق آیا، ایواندا هالهدن یازیرام
آراندا بولدوزرین قانلی قیناغین گؤرورهم
چمن چمن پوزولان غملی لالهدن یازیرام
زامان دوداق لارینا بوش پیالهلر چیلهنیب
چاخیر چاخیر اورهیه قان پیالهدن یازیرام
آیاق لانیبدی شوخوملوقدا آرزولار چیچهییم
نه آرزو بیر تیکه روح مچالهدن یازیرام
بولاق بولاق قورویوب بختیمین ایشیق گؤزهسی
قارانلیغا بورولان کور شلالهدن یازیرام
حکایهلر پوزولوب، قالماییبدی نئیده نوا
اوتورموشام هله پیس پیس نوالهدن یازیرام
بوداق بوداق باهاری داللاییبدی کوز دولوسو
دایانمیشام هله من رقص ژالهدن یازیرام
نه دالغا دالغا قالیب بوغدالیق نه بیلدیرچین
نه دنسه من هله یئردن، قبالهدن یازیرام
باهارلی سؤزلره نئیلیم کاغیذ عطیرلنمیر
نه دن بقا! سیزه من زر کلالهدن یازیرام
کاظم نظری(بقا)
لعنت اینترنتـه کی لال لاری گویا ائلهدی
یوخی وار قاره نی آغ چیرکینی زیبا ائلهدی
اته نه قوش لارینا قدرت پرواز وئریب
سوت دیشین توکمیهنی حکمته دارا ائلهدی
آچدی علمین قاپی سین غرب ده انسان اوزونه
تکجه فکر اوغروسونو شرق ده احیا ائلهدی
لولهیین گورمهیهنین آفتافا وئردی الینه
خورخورا دوشدو خبرآلمـا نه غوغا ائلهدی
اوشاقین آلدی الیندهن توتهکی وئردی موبایل
او طفیل ده اونو دفترچهی انشا ائلهدی
یئتمیش ایل سانجی چکیب نیما بئجردهن وطنی
آز زامان دا نئچه مین صاحب نیما ائلهدی
شاملووون قویدو ایاغ چینینه قوزاندی گویه
اخوان نقشینی اشعارده امحا ائلهدی
فکر صاحبلرینین گنجینی تاراجه قویوب
رنج سیز بیرگئجهده سارساقی سینا ائلهدی
وزنایلن قافیهنی شاققالایب آتدی ایته
حضرت حافظه بیر محکمه برپا ائلهدی
سعدینین قبرینی قازدیردی گلستانینده
قتل فرمانینی فردوسییه امضاء ائلهدی
مولوینی ائلهدی نفی بلد قونیهدهن
اولو خاقانینی شیروانیده رسوا ائلهدی
نظمدهن سالدی نظامی کیمی شعرین آتاسین
صائبین سبکینی هند اوغلونا اهدا ائلهدی
بیدلاین کسدی دیلین دهلیده باسدیردی یئره
سعـد سلمانیده زندانیده ابقا ائلهدی
شهریارین گوتوروب شعر تاجین باشیندان
گونشاین چشمه سینی شب پره حاشا ائلهدی
بوغدو حیدربابانی دوغدو مدرنیسمی بیزه
درده باخ اوندادا بیسرلری بیپا ائلهدی
سیمیناین دیوانینی زوللادی آشغال قابینا
پروینی کهنه بئین شاعره معنا ائلهدی
سایهنی حال حیاتینده زمینگیر ائلهین
فروغی رتبهده بیر شاعر نوپا ائلهدی
ادبیات دنیزینده اوزهن اوزگونچولری
بوشلایب گولده باتان قطرهنی دریا ائلهدی
و بو اینترنت اگر وئردی تعالی بشره
بیزیم ایران دا بوتون اسفلی اعلا ائلهدی
قارقانی قوزقونو دولدوردی ادب باغچاسینا
بولبولی داردان آسیب پشهنی عنقا ائلهدی
ادبیاتیده چالـدی ادبین داش باشینا
یئنی معجونیدهن اخلاقی مجزا ائلهدی
سرقته فرصتی بذل ائتدی شعر اوغروسونا
اودا اوز ذاتینی وبلاگدا هویدا ائلهدی
زلف اوزاندی قاش آلیندی دیشیلندی کیشیمیز
لعنت اول تکنیکه مجنونو لیلا ائلهدی
طاووسی ساتماق ایچون یوللادی مال میدانینا
دورری خرمهرهیه بازاریده همتا ائلهدی
اوز کوکونداندی اوشاق باغلادی بیگانهیه بئل
نه اوتاندی نه اوساندی نه ده پروا ائلهدی
آتاسین دان بئخبر بیلدی اوز ائلداشلارینی
نه بیلیم بلکه ده اوز سرینی افشا ائلهدی
نه گیله فقردهن ائتدی نه آخان قان یاشدان
نه تالانمیشلار ایچون صبر تمنا ائلهدی
نه قارانلیق گئجهیه بیر جوما اولدوز چیلهدی
نه دومانلیق بهیهنن آزمانا ایذا ائلهدی
نه بولاق اولدو آچیب یول آخا یار باغچاسینا
نه چراغ ایلهایتن یولداشی پیدا ائلهدی
تکجه اوهامایله شعرین پری سین سالدی تورا
چالیشیب صبحه کیمی نفسینی اغنا ائلهدی
اعتراض نامه آدین قویدو هدر سوزلرینین
تا کی اوز شاه اثرین ائللره اهدا ائلهدی
تف سنین گردش دورانینا ای چرخ فلک
بو دولانماق کیمی گور کیم لره مولا ائلهدی
عاصما بسدی دایان شعرینه صون قوی بونو دء
لعنت اینترنته کی لال لاری گویا ائلهدی
استاد عاصم اردبیلی خرداد 1390
مین مین اوجالان قصر بیر آلچاق داغا دگمز
ظلم اوسته دوران قله اسن چارداغا دگمز
یوز پارچا تیکانلیق دره باغبان باخیمیندان
بیر باغچا قرنفیل بیتیرهن توپراغا دگمز
حشمتلی سرای لاردا کی مرمر پاسیولار
دامان طبیعتده حصار سیز باغا دگمز
اشداد الینین زینتی قیمتلی بیلرزیک
احراره دهمیردهن دوزهلن قولباغا دگمز
بی غیرت آدام قصرده اگلشسه ده آنجاق
زنداندا شهامتله یاتان دوستاغا دگمز
هر بیر یاراماز قولدورا تعظیمهانن باش
ظالم باشینا اندیریلهن توخماغا دگمز
ناحق لره یاردیملیقا قالخان یوموروقلار
حق اوسته گناهسیز چکیلن دیرناغا دگمز
ایش گورمهین آرتیق یئیهن آغ جانلی بیلهکلر
بیر ایلمه سالان خیردا قابار بارماغا دگمز
هرگون بو فنا دهرده مین رنگه دوشنلر
یئللن دولانان یئرده گئدهن یارپاغا دگمز
بو جرم و جنایت یئرینین جاه و جلالی
مولا بویوروب بیرجه جیریق باشماغا دگمز
خوشدور بو شعار: آزیاشا انسان یاشا«صادق»
چوخ چوخ یاشایان گورموشم اوچ مترآغا دگمز
علی عسگر صادقی(صادق) اردبیلی