-
امومت
4 مرداد 1392 13:17
نغمه خیز از زخمهی زن ساز مرد از نیاز او دو بالا ناز مرد پوشش عریانی مردان زن است حسن دلجو عشق را پیراهن است عشق حق پروردهی آغوش او این نوا از زخمهی خاموش او آنکه نازد بر وجودش کائنات ذکر او فرمود با طیب و صلوة مسلمی کو را پرستاری شمرد بهرهئی از حکمت قرآن نبرد نیک اگر بینی امومت رحمت است زانکه او را با نبوت نسبت...
-
بیت الحرام
4 مرداد 1392 13:13
میگشایم عقده از کار حیات سازمت آگاه اسرار حیات چون خیال از خود رمیدن پیشهاش از جهت دامن کشیدن پیشهاش در جهان دیر و زود آید چسان وقت او فردا و دی زاید چسان گر نظرداری یکی بر خود نگر جز رم پیهم نهئی ای بیخبر تا نماید تاب نامشهود خویش شعلهی او پرده بند از دود خویش سیر او را تا سکون بیند نظر موج جویش بسته آمد در گهر...
-
حادثهی کربلا
4 مرداد 1392 13:11
هر که پیمان با هوالموجود بست گردنش از بند هر معبود رست مؤمن از عشق است و عشق از مؤمنست عشق را ناممکن ما ممکن است عقل سفاک است و او سفاکتر پاکتر چالاکتر بیباکتر عقل در پیچاک اسباب و علل عشق چوگان باز میدان عمل عشق صید از زور بازو افکند عقل مکار است و دامی میزند عقل را سرمایه از بیم و شک است عشق را عزم و یقین...
-
تو به دستی که به تیر مژه دل میشکری
4 مرداد 1392 11:28
تو به دستی که به تیر مژه دل میشکری عالمی صید نگاهت شده تا مینگری ترک تیر افکنت از تیغ تغافل ریزد خون صد واسطه تا از سر خونی گذری پیش کس قصهی اسرار دهانت نکنم آن نسیم است که بر غنچه کند پرده دری حسرت بال و پرم بود که در دام افتم این زمان میکشدم حسرت بی بال و پری تا چه سری است دهان تو که صد مصر شکر باشدش تعبیه در...
-
شد فاش در آفاقم آوازهی شیدایی
4 مرداد 1392 11:28
شد فاش در آفاقم آوازهی شیدایی معروف جهان گشتم از دولت رسوایی خیز ای دل دیوانه کز بهر تو میگردند ویرانه به ویرانه طفلان تماشایی وقت است که خون گردد، بیم است که خون گریم دل از ستم تنها من از غم تنهایی تا چند به دورانت میخواهم و خون نوشم آب طربت خون باد ای ساغر مینایی فرمود طبیب امروز تجویز به گل قندم فحش از چه...
-
نمیگویم به بزمم باش ساقی می به مینا کن
4 مرداد 1392 11:27
نمیگویم به بزمم باش ساقی می به مینا کن چو با یاران کشی می یاد خون آشامی ما کن چو ناحق کشتیم ایمن مباش از دعوی محشر من از خون نگذرم حاشا نظیری گفت حاشا کن فلک تا چند مرغان دگر را آشیان بندی به شاخ گل مرا هم رشتهای آخر ز پر واکن به بالین وقت بیماری قدم ننهادی از یاری بیا اکنون به خواری جانسپاران را تماشا کن به من از...
-
گر بسنجند به حشر اجر شب هجران را
4 مرداد 1392 11:26
گر بسنجند به حشر اجر شب هجران را غالب آن است که شاهین شکند میزان را شد اسیر زنخت قامت چوگانی من گوی بنگر که همی زخمه زند چوگان را کفر زلفت اگر این است بر آنم که به عنف صادر جزیه به گردن فکند ایمان را گر به یعقوب رسد نکهت پیراهن تو به صبا باز دهد بوی مه کنعان را شاه ترکان خجل آید ز صف آرایی خویش گر به پیراهن چشمت نگرد...
-
بعد مردن بر کف از لوح مزارم سنگهاست
1 مرداد 1392 12:22
بعد مردن بر کف از لوح مزارم سنگهاست تا قیامت با زمین و آسمانم جنگهاست گاهم از چشم سیه گه لعل میگون ره زنند لعبتان را در فنون دلربایی رنگهاست پای جهدم در بیابان طلب فرسوده شد وز بر ما تا به مقصد همچنان فرسنگهاست نی سرم شد زیب فتراکی نه تن خاک رهی راستی خواهی مرا زین زندگانی ننگهاست زاهدان را کرده عاشق چشم جادو...
-
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من
1 مرداد 1392 12:20
ما خراب غم و خمخانه ز می آباد است ناصح از باده سخن کن که نصیحت باد است خیز و از شعله می آتش نمرود افروز خاصه اکنون که گلستان ارم شداد است سیل کُهسار خم از میکده در شهر افتاد وای بر خانه پرهیز که بی بنیاد است بجز از تاک که شد محترم از حرمت می زادگان را همه فخر از شرف اجداد است گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من آنچه...
-
گر به بالینم نیامد بر مزار آمد مرا
1 مرداد 1392 12:19
گر به بالینم نیامد بر مزار آمد مرا جانسپاری در رهش آخر به کار آمد مرا در میان مرگ و هجرانم مخیر کرد عشق جان به در بردم که مردن اختیار آمد مرا تا نگه کردم سپاه غمزه ملک دل گرفت آه از این لشکر که غافل در حصار آمد مرا چشم مردم را به خواب خوش بشارتها که دوش قطرهی خونی ز چشم اشکبار آمد مرا بعد مرگ آمد به بالینم، ز جائی...
-
جهان بهتر
1 مرداد 1392 11:50
اگر پرسند از من زندگانی چیست؟ خواهم گفـت: همیشه جستجو کردن جهان بهتری را آرزو کردن. من از هر وقت دیگر، بیشتر امروز هشیارم به بیداری پر از اندیشهام در خواب، بیدارم. زمان را قدر میدانم زمین را دوست میدارم چنان از دیدن هر صبح روشن میشوم مشتاق که گویی اولین روز من است این، آخرین روز است. درود شادیام، با درد بدرودم در...
-
در قطار
1 مرداد 1392 11:49
میدود آسمان میدود ابر میدود دره و میدود کوه میدود جنگل سبز انبوه میدود رود میدود دهکده میدود شهر میدود تپه و میدود نهر میدود، میدود کوه و صحرا میدود موج بیتاب دریا میدود خون گلرنگ رگها میدود فکر میدود عمر میدود، میدود، میدود راه میدود موج و مهواره و ماه میدود زندگی خواه و ناخواه من چرا گوشهای...
-
کفرانه
1 مرداد 1392 11:48
«چو من بگذرم زین جهان خراب» بسوزان و خاکسترم را بر آب، برافشان به دریا، نه در آب رود، که با روح دریا بخوانم سرود سرودی که آهنگ توفان کند به موج، آذرخشی درخشان کند سرودی ز دریای شادی و نور سرودی لبالب ز شور و غرور «چو من بگذرم زین جهان خراب» خدایا، نده بیش از اینم عذاب که در این جهان بردهام رنجها ز دست تو و غم نگشتم...
-
نویسنده دو تاریخ ندارد
1 مرداد 1392 11:47
دوران سپری گردد و خورشید بماند گویند نویسنده دو تاریخ ندارد. کی آمد و کی رفت ز دنیا؟ زیرا که هنرمند توانا، یک دم به جهان آید و جاوید بماند. شاعر: ژاله اصفهانی
-
ای که شمشیر جفا بر سر ما آختهای
28 تیر 1392 16:56
ای که شمشیر جفا بر سر ما آختهای دشمن از دوست ندانسته و نشناختهای من ز فکر تو به خود نیز نمیپردازم نازنینا! تو دل از من به که پرداختهای چند شبها به غم روی تو روز آوردم که تو یک روز نپرسیده و ننواختهای گفته بودم که دل از دست تو بیرون آرم باز دیدم که قوی پنجه درانداختهای تا شکاری ز کمند سر زلفت نجهد ز ابروان و...
-
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
28 تیر 1392 16:56
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم گر قصد جفا داری، اینک من و اینک سر ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد من بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم سیم دل مسکینم در خاک درت گم شد خاک سر هر کویی بی فایده میبیزم در شهر به رسوایی دشمن به دفم برزد تا بر دف عشق آمد تیر...
-
ای چشم تو دلفریب و جادو
28 تیر 1392 16:55
ای چشم تو دلفریب و جادو در چشم تو خیره چشم آهو در چشم منیّ و غایب از چشم زان چشم همیکنم به هر سو صد چشمه ز چشم من گشاید چون چشم برافکنم بر آن رو چشمم بستی به زلف دلبند هوشم بردی به چشم جادو هر شب چو چراغ چشم دارم تا چشم من و چراغ من کو؟ این چشم و دهان و گردن و گوش چشمت مرساد و، دست و بازو مه گرچه به چشم خلق زیباست تو...
-
نغمهی شبانه!
28 تیر 1392 15:21
بهار، بوی خزان میدهد جوانه کجاست؟ ز بلبلان غزل آفرین، نشانه کجاست؟ نگین سبز بر انگشت شاخهها ندمید صفای باغ چه شد، سبزهی جوانه کجاست؟ چراغ پنجره خاموش شهر غرق سکوت خروش صبحدم و نغمهی شبانه کجاست؟ نمیچکد ز لب نغمه خوان، نوای غزل سرود عشق چه شد، لذت ترانه کجاست؟ خدای را چه شد آن وجد و حال شعرآموز؟ خروش اهل ادب، بزم...
-
روح هنر!
28 تیر 1392 15:21
بوی تو را نسیم سحر میدهد به من یک نامه از تو، حال دگر میدهد به من هر شب در آرزوی تو پرواز میکنم پروانهی خیال تو پر میدهد به من پیرم به چهره، لیک جوانم ز شوق و شور خوش عشرتا! که عشق پسر میدهد به من ما را ز راه دور، به آغوش خواندهیی خود مژدهی تو، شوق سفر میدهد به من ای نازنین غمزده! هرگز به یاد ما- گریان مشو که...
-
روز نو، غم کهنه!
28 تیر 1392 15:20
سال، آغاز شد و خوشدلی آغاز نشد حلقهها بر در شادی زدم و باز نشد قفسم در وطنم بود و دلم پیش پسر خواستم تا به کف آرم پر پرواز نشد نه عجب گر که به زندان وطن خاموشم در قفس، مرغ دلم زمزمه پرداز نشد سالها دیدهام از ماتم «دزفول» گریست نفسی شاد دلم از غم «اهواز» نشد «دجله» گر خود همه از خون شهیدان سرخ است محرم دجله «خلیج»...
-
بزم ثریّا
28 تیر 1392 15:19
زشت بینی را رها کن، روی زیبا را ببین! در چمن از خار بگذر، لطف گلها را ببین! شادمان در بیشه ها بگذر به همراه نسیم بر بلندِ شاخه، مرغان خوش آوا را ببین! گر سر جنگل نداری، ره بگردان سوی دشت بال در بال کبوتر، لطف صحرا را ببین! در شب اردیبهشتی، خیره شو بر آسمان گر ندیدی شکلِ مینا، رنگ مینا را ببین! «مشتری» را بر پرند...
-
فدای چشم تو ساقی
27 تیر 1392 11:39
نگاه کن که نریزد، دهی چو باده به دستم فدای چشم تو ساقی، به هوش باش که مستم کنم مصالحه یکسر به صالحان می کوثر به شرط آنکه نگیرند این پیاله ز دستم ز سنگ حادثه تا ساغرم درست بماند به وجه خیر و تصدق، هزار توبه شکستم چنین که سجده برم بیحفاظ پیش جمالت به عالمی شده روشن که آفتاب پرستم کمند زلف بتی گردنم ببست و به موئی...
-
بادهی ساغر
27 تیر 1392 11:03
بادهی ساغرت از خون دل یاران است وای اغیار اگر این اجر وفاداران است زلف در پای تو افتد بتظلم چپ و راست بسکه در تاب ز سودای گرفتاران است نیست چشمت ز شبان غمم آگه آری خفتگان را چه غم از حسرت بیداران است دارم از چشم تو صد عربده و دم نزنم که اگر ناله کنم زحمت بیماران است عشق داغ دل فرهاد بهخون کرده رقم نقش هر لاله که بر...
-
کار ناله
27 تیر 1392 10:56
صرف کار ناله کردم عمر چندین ساله را یار یار دیگران شد خاک بر سر ناله را جان شیرین عرضه کردم بر دهانش لب گزید کار مغان کی کس برد تنگی شکر بنگاله را هان حذر ای مردم از چشم تر من زانکه من عاقبت دانم که طوفانی بود این ژاله را راه ما بر بندر صورت فتاد ای کاروان سخت میترسم همی چشمی رسد دنباله را ساربان بار سفر بر بست و...
-
مجمر و عشق
27 تیر 1392 10:51
سینهام مجمر و عشق آتش و دل چون عود است این نفس نیست که بر میکشم از دل دود است دل ندانم ز خدنگ که به خون خفت ولی اینقدر هست که مژگان تو خون آلود است از تو گر لطف و کرم ور همه جور است و ستم چه تفاوت که ایاز آنچه کند محمود است خلق و بازار و جهان کش همه سود است و زیان من و سودای محبت که زیانش سود است مهر از شیون من وضع...
-
چهرهی دلبر و من گلگون است
27 تیر 1392 10:44
چهرهی دلبر و من گلگون است لیک آن از می و این از خون است گرنه بر کشتهی فرهاد گذشت آب شیرین ز چه رو گلگون است خون بود قسمت چشم و لب ما تا لب و چشم بتان میگون است این شفق نیست که هر شام و سحر خون من در قدح گردون است میکند از رخ لیلی منعم واعظ شهر، مگر مجنون است ترسم از جور بتان پیشه کنم بیوفائی که ندانم چون است سرو...
-
در نعت ائمه اطهار(ع)
27 تیر 1392 10:33
و زآن بعد بر آل اطهار او که پاکیزه خلقند و پاکیزه خو همه چون علی پیشوای یقین همه چون علی وارث ملک و دین همه چون علی فارغ از آب و خاک همه چون علی نور یزدان پاک همه چون علی پیشوای امم همه چون علی مست جام قدم همه آنچه بینی ز زیبا و زشت چه رومی نهاد و چه زنگی سرشت چو کردند از قرب یزدان پاک توجه بدین عرصهی آب و خاک امید...
-
نامهای که نیامد
27 تیر 1392 10:22
نداد مژدهی دیدار نامهای که نیامد و من هنوز نگاهم بر آن کبوتر قاصد که بالهای سپیدش بود چو ابر بیابان فروغ گرم و پر از مهر نامهای که نیامد چراغ خلوت من شد شبان سرد زمستان ز نامهای که نیامد بسی ترانه شنیدم چو ریخت نغمهی نرم پرندگان بهاری به شاخ و برگ درختان. نوشتهاند دلیران حماسههای قرون را بر آن پرند زر اندود...
-
رفتی
27 تیر 1392 10:22
چون اختر شبگرد درخشیدی و رفتی، بر من نگهی کردی و خندیدی و رفتی من سرخ شدم، سوختم از برق نگاهت در چهره من آتش دل دیدی و رفتی یک لحظه شکفتی چو گل تازه بهاری، یک عمر به من خاطره بخشیدی و رفتی. گر بر من دل داده نبودت نظر مهر از حال پریشام ز چه پرسیدی و رفتی؟ رفتی تو و من ماندم و آشفتگی عشق بیتابی من دیدی و تابیدی و...
-
انسان و سنگ
27 تیر 1392 10:21
تنهایی بیانتها تقدیر سنگ است. تقدیر سنگ است این که کور و لال باشد. هرگز نگرید از غمی، هرگز نخندد بیدرد و بیامید و بیآمال باشد. گاهی به شکل صخره از دریای دوری سیلی خورد روز و شبان خونسرد آرام. گاهی به گوری افتد و ناگفته گوید، آن کس که هرگز برنگردد چیستش نام؟ اما چو گردد پیکر مردان جاوید، ریزند مردم بر سرش گلهای...