ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شب است،
شبی بس تیرگی دمساز با آن؛
به روی شاخ انجیر کهن«وگدار» میخواند، به هر دم
خبر میآورد طوفان و باران را؛ و من اندیشناکم.
شب است،
جهان با آن، چنان
چون مرده ایدر گور؛
و من اندیشناکم باز:
- اگر باران کند سرریز از هر جای؟
- اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را...؟
در این تاریکی آور شب
چه اندیشه و لیکن، که چه خواهد بود با ما صبح؟
چو صبح از کوه سر بر کرد، میپوشد ازین طوفان رخ آیا صبح؟
شاعر: نیما یوشیج