اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر
اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر

برو ای دوست برو!

برو ای دوست برو!

برو ای دختر پالان محبت بر دوش!

دیده بر دیده‌ی من مفکن و نازم مفروش...

من دگر سیرم... سیر...!

به خدا سیرم از این عشق دو پهلوی تو پست!

تف بر آن دامن پستی که تو را پروردست!

***
کم بگو، جاه تو کو؟! مال تو کو برده‌ی زر!

کهنه رقاصه‌ی وحشی صفت زنگی خر!

گر طلا نیست مرا، تخم طلا، ... مَردم من!

زاده‌ی رنجم و پرورده‌ی دامان شرف

آتش سینه‌ی صدها تن دلسردم من!

دل من چون دل تو، صحنه‌ی دلقک‌ها نیست!

دیده‌ام مسخره‌ی خنده‌ی چشمک‌ها نیست!

دل من مأمن صد شور و بسی فریاد است:

ضرباتش: جرس قافله‌ی زنده دلان

تپش طبل ستم کوب، ستم کوفتگان

چکش مغز ز دنیای شرف روفتگان

«تک تک» ساعت، پایان شب بیداد است!

دل من، ای زن بدبخت هوس پرور پست!

شعله‌ی آتش «شیرین»شکن «فرهاد» است!

حیف از این قلب، از این قبر طرب پرور درد

که به فرمان تو، تسلیم تو جانی کردم،

حیف از آن عمر، که با سوز شراری جان‌سوز

پایمال هوسی هزره و آنی کردم!

در عوض با من شوریده، چه کردی؟ نامرد!

دل به من دادی؟ نیست؟

صحبت دل مکن، این لانه‌ی شهوت، دل نیست!

دل سپردن اگر این است! که این مشکل نیست!

هان! بگیر! این دلت، از سینه فکندیم به در!

ببرش دور... ببر!

ببرش تحفه ز بهر پدرت، گرگ پدر!

***

او رفت... من خودم او را فرستادم! ولی پس از رفتن او احساس کردم که هیچکس را نمی‌توانم واقعاً دوست داشته باشم...!

باور کنید!

هیچ نمی‌دانستم، که با مرگ او، عشق من هم برای همیشه می‌میرد، ولی چکار می‌توانم بکنم... رفته بود... مرده بود...!

و هر چه داشتم... با خودش، همراه با خودش، برده بود: «وداع» را پس از درک این حقیقت تلخ ساختم...!

کارو

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1 خرداد 1390 ساعت 21:34

کارو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد