اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر
اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر

تضمین شعری از سعدی توسط استاد شهریار

‌ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی

حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی

گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی

«من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی»

مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم

وین نداند که من از بهر عشق تو زادم

نغمه‌ی بلبل شیراز نرفته است زیادم

«دوستان عیب کنندم که چرا دل بتو دادم

باید اول بتو گفتن که چنین خوب چرایی»

تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه

مرغ مسکین چه کند گر نرود از پی دانه

پای عشاق نتوان بست به افسون و فسانه

«‌ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجائیم در این بهر تفکر تو کجایی»

تا فکندم بسر کوی وفا رخت اقامت

عمر، بی‌دوست ندامت شد و با دوست غرامت

سر و جان و زر و جاهم همه گو، رو به سلامت

«عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی»

درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان

کس درین شهر ندارد سر تیمار غریبان

نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان

«حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان

این توانم که بیایم سر کویت بگدایی»

گِرد گلزارِ رخ تست غبار خط ریحان

چون نگارین خطِ تذهیب به دیباچه قرآن

ای لبت آیت رحمت دهنت نفطه ایمان

«آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان

که دل اهل نظر برد که سریست خدایی»

هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم

همه چون نی به فغان آیم و چون چنگ بمویم

لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم

«گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی»

چرخ امشب که به کام دل ما خواسته گشتن

دامنِ وصل تو نتوان برقیبان تو هشتن

نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن

«شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن

تا که همسایه نداند که تو در خانه‌ی مایی»

سعدی این گفت و شد از گفتهِ خود باز پشیمان

که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان

به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان

«کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان

پرتو روی تو گوید که تو در خانه‌ی مایی»

نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند

دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند

جلوه کن جلوه که خورشید به خلوت ننشیند

«پرده بردار که بیگانه خود آن روی نه بیند

تو بزرگی و در آئینه‌ی کوچک ننمایی»

نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد

نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد

شهریار آن نه که با لشکر عشق تو ستیزد

«سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد

که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی»

تضمین شعری از سعدی توسط استاد شهریار

نظرات 2 + ارسال نظر
افشین 27 خرداد 1390 ساعت 16:44 http://asemardebili.blogfa.com/

وبلاگی برای شاعر بزرگ آذربایجان استاد عاصم اردبیلی راه اندازی شد. منتظر حضور سبزتان هستیم.

پاریو 8 بهمن 1391 ساعت 14:21

سلام ..تشکر از وبلاک زیباوظریفتان.....شعر فوق از پر خاطره ترین شعرهایی است که از عزیز ترینم با صدای دلنشینش بارها وبارها شنیده ام ......وهر بار گویی اولین بار است مرا به ذوق می اورد و.......امید به این که شنونده این شعر باشم تا زمانی که.........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد