اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر
اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر

تا به سر منزل عنقا، وادی‌های هفتگانه سیر و سلوک(وادی طلب)

مقام تجرید از اعظم مراتب و مقامات است و آن خالی شدن قلب و سر سالک است از ماسوی‌الله و به ترک غیر حق گفتن، بنده مومن و شایسته آنچه موجب بعد از حق است آن را از خویش دور می‌کند و از هر خواست و لون و رنگی عاری می‌گردد، حتی از مقامات و احوال نیز مجرد می‌شود و در آن متوقف نمی‌شود.

از بال و پر غبار تمنا فشانده‌ایم

بر شاخ گل گران نبود آشیان ما

«صائب تبریزی»

شیخ عطار را در این مقالت سر آن است که رمزی از ترک و تجرد بازگوید. پس سخن وی را به گوش هوش پذیرا می‌شویم:
دیگری گفتش که ای سرهنگ راه

زو چه خواهم گر رسم آن جایگاه

چون شود بر من جهان روشن ازو

می‌ندانم تا چه خواهم من ازو

از نکوتر چیز اگر آگاهمی

چون رسیدیمی ازو چه خواهمی

گفت: ای جاهل، نه‌ای آگاه از او

گر تو چیزی خواهی، او را خواه از او

هر که بویی یافت از خاک درش

کی به رشوت باز گردد از برش

هر که در خلوتسرای او شود

ذره ذره‌اش آشنای او شود

مرد را در خواست، آگاهی به است

کو ز هر چیزی که می‌خواهی به است

«منطق‌الطیر»
در مجمع مرغان، پرنده‌ای تنگ بهره و حقیر، خود را به کنار هدهد رسانید و وی را گفت: ای پیک راه‌دان و محرم حضرت، اینک ما را عزم کوی سیمرغ است، مرا آگاه ساز که چون بدان حریم رسم و بدان درگاه باریابم، از سیمرغ چه چیز خواستار آیم؟ هدهد گفت: ای‌بینوا، وه که چه نادان و کوته‌همتی! چه چیز از سیمرغ به است تا تو آن را از او طلب‌کنی؟ از وی خود او را خواستار باش که او مطلوب کل و معشوق مطلق است و در عالم چیزی از او بهتر نیست. به داستانی گوش سپار تا علو همت مردان را دریابی و بدانی که دلدادگان مشتاق از دوست جز دوست را تمنا نکنند و به نعیم هر دو جهان باز ننگرند.

عارف خدابین بوعلی رودباری را چون حال نزع فرا رسید و در عالم معنی نگریست که آسمان‌ها را در گشاده‌اند و در فردوس بهر او مسند نهاد، چونان عندلیب نغمه‌گری آغاز کرد و گفت: بار خدایا، تو را سپاس که مرا بدین نعمت‌ها می‌نوازی، اما مرا سر و برگ این نعیم نیست. من تنها تو را خواستارم. عشق تو با جان من سرشته است. اگر بسوزانی یا به بهشت بری، من تو را دانم و تو را خواهم.

وقت مردن بوعلی رودبار

گفت جانم برلب آمد ز انتظار

آسمان را در همه بگشاده‌اند

در بهشتم مسندی بنهاده‌اند

همچو بلبل قدسیان خوش سرای

بانگ می‌دارند کای عاشق در آی

گر چه این انعام و این تشریف هست

می‌ندارد جانم از تحقیق دست

نیست برگم تا چو اهل شهوتی

سر فرو آرم به اندک رشوتی

عشق تو با جان من درهم سرشت

من نه دوزخ دانم اینجا نه بهشت

گر بسوزی همچو خاکستر مرا

می‌نباید جز تو کس دیگر مرا

من ترا خواهم ترا دانم تو را

هم تو جانم را و هم جانم تو را

«منطق‌الطیر»
و درخبر است که داود را خطاب آمد که بندگان مرا بگوی اگر بیم دوزخ و سودای بهشت نبود، آیا باز مرا ستایش می‌کردید؟ ای دون همتان، مرا با استحقاق و سزاواری بستایید، نه از سر بیم و امید. اگر شما را ذره‌ای معرفت و سوز محبت است، هر چه جز ماست بسوزانید و خاکسترش را بر آسمان بیفشانید.

گر نبودی هیچ نور و هیچ نار

نیستی با من شما را هیچ کار

گر رجا و خوف نی در پی بدی

پس شما را کار با من کی بدی

بنده را گو بازکش از غیر دست

پس به استحقاق ما را می‌پرست

هر چه آن جز ما بود برهم فکن

چون فکندی بر همش در هم شکن

وانگه آن خاکسترش را برفشان

تاشود از باد غیرت بی‌نشان

چشم همت چون شود خورشید بین

کی شود با ذره هرگز همنشین

گر تو را مشغول خلد و حور کرد

تو یقین دان کو ز خویشت دور کرد

«منطق‌الطیر»
استاد محمود شاهرخی- روزنامه اطلاعات

نظرات 1 + ارسال نظر
یولچو 7 آبان 1390 ساعت 16:18

سالاملار حورمتلی سویداشیمیز من یولچو آذربایجان ادبییات پورتالینین ادمینی یم سیزدن ده دعوت ائدیریک ادبییاتیمیزی داها دا بیلیمسل اینکیشافی اوچون بیزه قاتیلاسیز WWW.YOLCHU.IRANPANEL.COM

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد