ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سرم را نیست سامان جز تو، ای سامان من بنشین
حریم جان مصفا کرده ام، در جان من بنشین
ز اوج آسمان آرزوها سر بر آوردی
کنون این مهر روشن در دل ایمان من بنشین
دو چشمم باز اما غیر تاریکی نمی بینم
شب تاریک من بشکاف و در چشمان من بنشین
بیا کز نور روی تو چراغ دل بر افروزم
بیا تا بشنوی اندوه بی پایان من بنشین
دل هر ذره لبریز است از نور جهان گیرت
امید من بیا در باور پنهان من بنشین
به خوابم آمدی کز شوق رویت دیده نگشایم
سحر چون عطر گل آهسته بر مژگان من بنشین
مرا عهد تو با جان بسته دارد رشته الفت
تو نیز ای دوست لختی بر سر پیمان من بنشین
مرا هرگز نشاید تا تو را در شعر بسرایم
طبیبا، غمگسارا، از پی درمان من بنشین
شعر: سپیده کاشانی