اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر
اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر

مرغِ آمین

مرغ آمین، درد ‌آلودی ست کاواره بمانده

رفته تا آن سوی این بیدادخانه

بازگشته، رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه

نوبت روز گشایش را

در پی چاره بمانده

می‌شناسد آن نهان بین نهانان(گوش پنهان جهان دردمند ما)

جور دیده مردمان را

با صدای هر دم آمین گفتنش، آن آشنا پرورد،

می‌دهد پیوندشان در هم

می‌کند از یاس خسران بار آنان کم

می‌نهد نزدیک با هم، آرزوهای نهان را

بسته در راه گلویش او

داستان مردمش را

رشته در رشته کشیده(فارغ از هر عیب کاو را بر زبان گیرند)

بر سر منقار دارد رشته‌ی سر در گمش را

او نشان از روز بیدار ظفرمندی ست

با نهان تنگنای زندگانی دست دارد

از عروق زخمدار این غبار آلوده ره تصویر بگرفته

از درون استغاثه‌های رنجوران

در شبانگاهی چنین دلتنگ، می‌آید نمایان

وندر آشوب نگاهش خیره بر این زندگانی

که ندارد لحظه‌ای از آن رهایی

می‌دهد پوشیده، خود را بر فراز بام مردم آشنایی

رنگ می‌بندد

شکل می‌گیرد

گرم می‌خندد

بال‌های پهن خود را بر سر دیوارشان می‌گستراند

چون نشان از آتشی در دود خاکستر

می‌دهد از روی فهم رمز درد خلق

با زبان رمز درد خود تکان در سر

وز پی آن که بگیرد ناله‌های ناله‌پردازان ره در گوش

از کسان احوال می‌جوید

چه گذشته ست و چه نگذشته ست

سر گذشته های خود را هر که با آن محرم هشیار می‌گوید

داستان از درد می‌رانند مردم

در خیال استجابت های روزانی

مرغ آمین را بدان نامی که او را هست می‌خوانند مردم

زیر باران نواهایی که می‌گویند:

«باد رنج ناروای خلق را پایان»

(و به رنج ناروای خلق هر لحظه می‌افزاید)

مرغ آمین را زبان با درد مردم می‌گشاید

بانگ بر می‌دارد:

آمین!

باد پایان رنج های خلق را با جانشان در کین

و ز جا بگسیخته شالوده‌های خلق افسای

و به نام رستگاری دست اندر کار

و جهان سرگرم از حرفش در افسون فریبش

خلق می‌گویند:

آمین!

در شبی این گونه با بیدادش آیین،

رستگاری بخش- ای مرغ شباهنگام- ما را!

و به ما بنمای راه ما به سوی عافیت گاهی

هر که را- ای آشنا پرور- ببخشا بهره از روزی که می‌جوید

رستگاری روی خواهد کرد

و شب تیره، بدل با صبح روشن گشت خواهد، مرغ می‌گوید

خلق می‌گویند:

امّا آن جهان خواره

(آدمی را دشمن دیرین) جهان را خورد یک سر

مرغ می‌گوید:

در دل او آرزوی او محالش باد

خلق می‌گویند:

امّا کینه‌های جنگ ایشان در پی مقصود

همچنان هر لحظه می‌کوبد به طبلش

مرغ می‌گوید:

زوالش باد!

باد با مرگش پسین درمان

ناخوشی آدمی خواری

وز پس روزان عزّت بارشان

باد با ننگ همین روزان نگونساری!

خلق می‌گویند:

امّا نادرستی گر گذارد

ایمنی گر جز خیال زندگی کردن

موجبی از ما نخواهد و دلیلی بر ندارد

ور نیاید ریخته‌های کج دیوارشان

بر سر ما باز زندانی

و اسیری را بود پایان

و رسد مخلوق بی سامان به سامانی

مرغ می‌گوید:

جدا شد نادرستی

خلق می‌گویند:

باشد تا جدا گردد

مرغ می‌گوید:

رها شد بندش از هر بند، زنجیری که بر پا بود

خلق می‌گویند:

باشد تا رها گردد

مرغ می‌گوید:

به سامان باز آمد خلق بی سامان

و بیابان شب هولی

که خیال روشنی می‌برد با غارت

و ره مقصود در آن بود گم، آمد سوی پایان

و درون تیرگی‌ها، تنگنای خانه‌های ما در آن ویلان،

این زمان با چشمه‌های روشنایی در گشوده است

و گریزانند گمراهان، کج‌اندازان،

در رهی کامد خود آنان را کنون پی گیر

و خراب و جوع، آنان را ز جا برده ست

و بلای جوع آنان را، جا به جا خورده‌ست

این زمان مانند زندان‌هایشان ویران

باغشان را در شکسته

و چو شمعی در تک گوری

کور موذی چشمشان در کاسه‌ی سر از پریشانی

هر تنی ز آنان

از تحیّر بر سکوی در نشسته

و سرود مرگ آنان را تکاپوهایشان(بی سود) اینک می‌کشد در گوش

خلق می‌گویند:

بادا باغشان را، در شکسته‌تر

هر تنی زانان، جدا از خانمانش، بر سکوی در، نشسته‌تر

وز سرود مرگ آنان، باد

بیشتر بر طاق ایوان‌هایشان قندیل‌ها خاموش

بادا! یک صدا از دور می‌گوید

و صدایی از ره نزدیک

اندر انبوه صداهای به سوی ره دویده:

این، سزای سازگاراشان

باد، در پایان دوران‌های شادی

از پس دوران عشرت‌بار ایشان

مرغ می‌گوید:

این چنین ویرانگی شان، باد همخانه

با چنان آبادشان از روی بیدادی

بادشان! (سر می‌دهد شوریده‌خاطر، خلق آوا)

باد آمین!

و زبان آن که با درد کسان پیوند دارد باد گویا!

باد آمین!

و هر آن اندیشه، در ما مردگی آموز، ویران!

آمین! آمین!

و خراب آید در آوار غریو لعنت بیدار محرومان

هر خیال کج که خلق خسته را با آن نخواهانیست

و در زندان و زخم تازیانه‌های آنان می‌کشد فریاد:

اینک درد و اینک زخم

(گر نه محرومی کجی شان را ستاید

ور نه محرومی بخواه از بیم زجر و حبس آنان آید)

آمین!

در حساب دستمزد آن زمانی که به حق‌گویان

بسته لب بودند

و بدان مقبول

و نکویان در تعب بودند

آمین!

در حساب روزگارانی

کز بر ره، زیرکان و پیش‌بینان را به لبخند تمسخر دور می‌کردند

و به پاس خدمت و سودایشان تاریک

چشمه‌های روشنایی کور می‌کردند

آمین!

با کجی آورده‌های آن بد اندیشان

که نه جز خواب جهانگیری از آن می‌زاد

این به کیفر باد!

آمین!

با کجی آورده‌هاشان شوم

که از آن با مرگ ماشان زندگی آغاز می‌گردید

و از آن خاموش می‌آمد چراغِ خلق

آمین!

با کجی آورده‌هاشان زشت

که از آن پرهیزگاری بود مرده

و از آن رحم آوری واخورده

آمین!

این به کیفر باد

با کجی آورده‌هاشان ننگ

که از آن ایمان به حق سوداگران را بود راهی نو، گشاده در پی سودا

و از آن، چون بر سریر سینه‌ی مرداب، از ما نقش برجا

آمین! آمین!

و به واریز طنین هر دم آمین گفتن مردم

(چون صدای رودی از جا کنده، اندر صفحه ی مرداب آن گه گم)

مرغ ِ آمین گوی

دور می‌گردد

از فراز بام

در بسیط خطه ی آرام، می خواند خروس از دور

می‌شکافد جرم دیوار سحرگاهان

وز بر آن سرد دود اندود خاموش

هر چه، با رنگ تجلّی، رنگ در پیکر می‌افزاید

می‌گریزد شب

صبح می‌آید

نیما یوشیج- زمستان 1330

نظرات 1 + ارسال نظر
علی 19 فروردین 1389 ساعت 19:35


لینک باکس آذربایجان آمد
برای افزایش بازدید وبلاگ خود وبلاگ خود را در لینک باکس اذربایجان ثبت کن
برای این کار لینک باکس را در وبلاگتقرار بده و سپس لینک خود را ارسال کن

www.link.tractor-fans.com

برای گرد هم آوری جوانان آذربایجانی و هواداران تراکتور انجمنی تاسیس شده تا این ارتباط را فراهم آورد
در هر تخصصی که دارید میتوانید فعالیت کنید و پس از مدتی مدیریت آن بخش از فروم را بدست آورید.
به جمع جوانان آذربایجانی بپیوندید و به دوستانتان نیز بگویید و شما هم مثل من اطلاع رسانی کنید
www.forum.tractor-fans.com


با سلام برای حمایت از انجمن هواداران تراختور لطفا این کد را در وبلاگتان قرار دهید
<p align="center">
<a href="http://forum.tractor-fans.com/member.php?action=register">
<img border="0" src="http://www.tractor-fans.com/wp-content/uploads/forum120x60.gif" width="140" height="80"></a></p>

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد