ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
مرا زین چهرهی خندان مبینید
که دل در سینهام دریای خون است
به کس این چشم پر نازم نگوید
که حال این دل غم دیده چون است
اگر هر شب میان بزم خوبان
به سان مه میان اخترانم
به گاه جلوه و پاکوبی و ناز
اگر رشک آفرین دیگرانم
اگر زیبایی و خوشبویی و لطف
چو دست من، گل مریم ندارد
اگر این ناخن رنگین و زیبا
ز مرجان دلفریبی کم ندارد
اگر این سینهی مرمر تراشم
به گوهرهای خود قیمت فزوده
اگر این پیکر سیمین پر موج
به روی پرنیان بستر، غنوده
اگر بالای زیبای بلندم
به بالا پوش خز، بس دلفریب است
میان سینهی تنگم، دلی هست
که از هر گونه شادی بینصیب است
مرا عار آید از کاخی که در آن
نه آزادی نه استقلال دارم
مرا این عیش، از اندوه خلق است
ولی آوخ زبانی لال دارم
نه تنها مرکب و کاخ توانگر
میان دیگران ممتاز باید
زن اشراف هم ملک است و این ملک
ظریف و دلکش و طناز باید
مرا خواهد اگر همبستر من
دمادم با تجمل آشناتر
مپندار ای زن عامی مپندار
مرا از مرکب او پربهاتر
چه حاصل زین همه سرهای حرمت
که پیش پای کبر من گذارند؟
که او فردا گرم از خود براند
مرا پاس پشیزی هم ندارند
لبم را بستهاند اندیشهام نیست
که زرین قفل او یا آهنین است
نگوید مرغک افتاده در دام
که بند پای من، ابریشمین است
مرا حسرت به بخت آن زن آید
که مردی رنجبر همبستر اوست
چنین زن، زرخرید شوی خود نیست
که همکار و شریک و همسر اوست
تو، ای زن ای زن جویندهی راه
چراغی هم به راه من فراگیر
نیم بیگانه، من هم دردمندم
دمی هم دست لرزان مرا گیر
سیمین بهبهانی