ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
در راه عشق با دل شیدا فتادهایم
چندان دویدهایم که از پا فتادهایم
عاشق بسی به کوی تو افتاده است لیک
ما در میانهی همه رسوا فتادهایم
پشت رقیب را همه قربست و منزلت
مردود درگه تو همین ما فتادهایم
ما بیکسیم و ساکن ویرانهی غمت
دیوانههای طرفه به یک جا فتادهایم
وحشی نکردهایم قد از بار فتنه راست
تا در هوای آن قد رعنا فتادهایم
شاعر: وحشی بافقی
در آن مجلس که او را همدم اغیار میدیدم
اگر خود را نمیکشتم بسی آزار میدیدم
چه بودی گر من بیمار چندان زنده میبودم
که او را بر سر بالین خود یکبار میدیدم
به من لطفی نداری ورنه میکردی صد آزارم
که میماندم بسی تا من ترا بسیار میدیدم
به مجلس کاش از من غیر میشد آنقدر غافل
که یک ره بر مراد خویش روی یار میدیدم
عجب گر زنده ماند شمعسان تا صبحدم وحشی
که امشب ز آتش دل کار او دشوار میدیدم
شاعر: وحشی بافقی
همخواب رقیبانی و من تاب ندارم
بیتابم و از غصهی این خواب ندارم
زین در نتوان رفت و در آن کو نتوان بود
درماندهام و چارهی این باب ندارم
آزرده ز بخت بد خویشم نه ز احباب
دارم گله از خویش و ز احباب ندارم
ساقی می صافی به حریفان دگر ده
من درد کشم ذوق می ناب ندارم
وحشی صفتم اینهمه اسباب الم هست
غیر از چه زند طعنه که اسباب ندارم
شاعر: وحشی بافقی