ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
مرکبی از توانگری مغرور
آفتی شد به جان طفلی خرد
طفل در زیر چرخ سنگینش
جان به جان آفرین خویش سپرد
پدر و مادر فقیرش را
خلق از این ماجرا خبر دادند
آن دو بدبخت روزگار سیاه
شیون و آه و ناله سر دادند
مادر از جانگدازی آن داغ
بر سر نعش طفل رفت از هوش
خشک شد اشک دیدگان پدر
خیره در طفل ماند، لال و خموش
وان توانگر پیام داد چنین
که: به در شما دوا بخشم
غرق خون شد اگر چه طفل شما
غم چه دارید؟ خون بها بخشم
ئای از این سفلگان که اندیشند
زر به هر درد بیدواست، دوا
زر به همراه داغ میبخشند
داغ را زر، دوا کجاست، کجا؟
بار اول، جواب آن پیغام
بود پیدا که غیر عصیان نیست
لیک معلوم شد ضعیفان را
پنجه با زورمند، آسان نیست
عاقبت خون بها قبول افتاد
ز آنکه جز آن چه رفت، چاره نبود
که به رد عطیه و انعام
طفل را هستیِ دوباره نبود
روزی آن داغدیده مادر را
دوستی بیخبر ز یار و دیار
فارغ از ماجرای محنت دوست
آمد از بهر پرسش و دیدار
نگهی خیره، هر طرف، افکند
خانه را با گذشته کرد قیاس
با گلیمی اتاق زینت داشت
روی در بود پردهی کرباس
در زوایای فقر، این ثروت
سخت در چشم زن بعید آمد
نگهش زیرکانه میپرسید
کاین تجمل چسان پدید آمد؟
مادر داغدیده گفتی خواند
که چه پرسش به دیدگان زن است
کرد دیوانهوار ناله و گفت
وای! این خون بهای طفل من است
سیمین بهبهانی