ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ای یادگار روزهای خوب و شیرین!
مژگان ما چون برگ کاجِ زیر باران-
از اشکها گوهرفشان است.
در پرده پرده چشم ما چون ابر خاموش-
اشکی نهان است.
ای همزبان، ای وصلهی تن!
ما آمدیم از دشتها، از آسمانها
بر اوج دریاها پریدیم-
تا عاقبت اینجا رسیدیم.
با من بمان شاید پس از این، یکدگر را-
هرگز ندیدیم.
یک لحظه رخصت ده سرم را-
بر شانهات بگذارم ای دوست!
تا بشنوی بانگ غریب هایهایم
من با توام، یا نه؟... نمیدانم کجایم!
من دانم و تو-
رنجی که در راه محبّتها کشیدیم.
تو دانی و من-
عمری که در صحرای محنتها دویدیم.
ای جان بیا باهم بگرییم-
شاید که دیگر-
از باغهای مهربانی گل نچیدیم.
ای جان بیا باهم بگرییم
شاید پس از این یکدگر را-
هرگز ندیدیم.
این انجمادِ بُغض را در سینه بشکن
از شرم بگذر
سر را بنه بر شانهام چون سوگواران.
چشمان غمگین را چنان ابر بهاران-
بارنده کن بر چهرهام اشکی بباران
آری بیا با هم بگرییم-
بر یاد یاران و دیاران.
ای همنشین، ای همنفس، ای دوست، ای یار!
این لحظهی تلخ وداع است
در چشم ما فریاد غمگین جداییست
فردا میان ما حصار کوه و دریاست
ما خستگانیم
باید کنار هم بمانیم
با هم بگرییم
با هم سرود تلخ غربت را بخوانیم.
آوخ! عجب دردیست یاران را ندیدن
رنج گرانیست-
بار فراق نازنینان را کشیدن.
اما چه باید کرد ای یار؟
باید ز جان بگذشتن و بر جان رسیدن.
میلرزم از ترس-
ترسم که این دیدار آخر باشد ای دوست!
ای همنشین، ای همزبان، ای وصلهی تن!
ای یادگار روزهای خوب و شیرین!
هنگام بهدرود-
وقتی چون مرغان از کنار هم پریدیم-
وقتی به سوی آشیانها پر کشیدیم-
دیگر ز فرداهای مبهم ناامیدیم.
شاید که زیر آسمان دیگر نماندیم.
شاید که مُردیم-
شاید که دیگر-
باهم گل الفت نچیدیم.
باید به کام دل بگرییم.
شاید پس از این، یکدگر را
هرگز ندیدیم.
شاعر: مهدی سهیلی، تیرماه 1362، کتاب اولین غم و آخرین نگاه