اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر
اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر

جاندان کئچر

جانین ایستر، اول ده‌گیل عاشیق که، جاناندان کئچر

عاشیق اولدور، من کیمی جانان ایچون جاندان کئچر

منـع قیلما طرّه‌ی جاناندان، ای واعظ منی

هانسی بیر دیوانه اول زلف پریشاندان کئچر؟

شیخ صنعانه مذمّت قیلما، ای نـاصح، عبث!

گؤرسه هر کس اول بتِ ترسانی، ایماندان کئچر!

خاکِ کویین بیلسه زاهد باغ جنّت اولدویغین

اویماز اول افسانه فکره، باغ رضواندان کئچر

خضر اگر عؤمرونده بیر دم گؤرسه زلف و لعلینی

ترک ائدر ظلمات سئیرین، آبِ حیواندان کئچر

بو نه معجزدیر قیلیب حئیران سراسر عالمی

ماه روخسارین گـؤره‌ن مهرِ درخشاندان کئچر

مـایـل قـد و روخون، لعــل و لبین آلوده‌سی

غنچه و گول ایسته‌مز، سـروِ گلستاندان کئچر

دیشله‌دین لعلین، کؤنول، وهم ائیله قانوندان ساقین

سانما اول بی‌مهر رحـم ائیلـر سنه، قـاندان کئچر

واحدا! صرّاف اولان گؤرسـه او شـوخـون لبلرین

میل یاقـوت ائیله‌مـز، لعـل بدخشاندان کئچر

شاعیر: علی آقا واحد

ملال محبّت

گاهی گر از ملال محبّت برانمت

دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت

چون آه من به راه کدورت مرو که اشک

پیک شفاعتی است که از پی دوانمت

تو گوهر سرشکی و دردانه‌ی صفا

مژگان فشانمت که به دامن نشانمت

سرو بلند من که به دادم نمی‌رسی

دستم اگر رسد به خدا می‌رسانمت

پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من

تن نیستی که جان دهم و وا رهانمت

ماتمسرای عشق به آتش چه می‌کشی

فردا به خاک سوختگان می‌کشانمت

ماتم‌سرای عشق به آتش چه می‌کشی

فردا به خاک سوختگان می‌کشانمت

دست نوازشی به سر و گوش من بکش

سازی شدم که شور و نوایی بخوانمت

تو ترک آب‌خورد محبّت نمی‌کنی

این‌قدر بی‌حقوق هم ای دل ندانمت

ای غنچه‌ی گلی که لب از خنده بسته‌ای

بازآ که چون صبا به‌دمی بشکفانمت

یک‌شب به رغم صبح به زندان من بتاب

تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت

چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب

دارم غزال چشم سیه می‌چرانمت

لبخند کن معاوضه با جان شهریار

تا من به شوق این دهم و آن ستانمت

شاعر: استاد شهریار

کُنج ملال

خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن

گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن

ما در این عالم که خود کُنج ملالی بیش نیست

عالمی داریم در کنج ملال خویشتن

سایه‌ی دولت همه ارزانی نو دولتان

من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن

بر کمال نقص و در نقص کمال خویش بین

گر به نقص دیگران دیدی کمال خویشتن

دست گیر آن را که نبود با کسش روی سئوال

تا نگیری دست بر روی سئوال خویشتن

دوست گو نام گناه ما مبر کز فعل خویش

بس بود ما را عذاب انفعال خویشتن

کاسه گو آب حرامت کن به مخموران سبیل

سفره پنهان می‌کند نان حلال خویشتن

شمع بزم افروز را از خویشتن‌سوزی چه باک

او جمال جمع جوید در زوال خویشتن

خاطرم از ماجرای عمر بی‌حاصل گرفت

پیش‌بینی کو کز او پرسم مآل خویشتن

آسمان گو از هلال، ابرو چه می‌تابی که ما

رخ نتابیم از مه ابر و هلال خویشتن

اعتدال قامت رعنا قدان از حد گذشت

تا نگهداری تو حدّ اعتدال خویشتن

همچو عمرم بی‌وفا بگذشت ماهم، سالهاست

عمر گو برچین بساط ماه و سال خویشتن

شاعران مدحت‌سرای شهریارانند، لیک

شهریار ما غزل‌خوان غزال خویشتن

شاعر: استاد شهریار

غزل خداحافظی

گفتی تو هم به مجلس اغیار می‌روی

اغیار خود منم تو پی یار می‌روی

بی خار نیست گرچه گلی در جهان ولی

حیف از تو گل که خود عقب خار می‌روی

ای نو عروس پرده‌نشین خم شراب

گفتم که خود به‌خانه‌ی خمّار می‌روی

احرام بسته‌ای و حرامت نمی‌کنم

دل داری و به کعبه‌ی دلدار می‌روی

باری خیال خود به پرستاریم گذار

ای ناطبیب کز سر بیمار می‌روی

یعقوب بینوا نه چو جانت عزیز داشت؟

آخر چه یوسفی که به بازار می‌روی

این بار غم کمرشکن است، ای دل از خدا

یاری طلب که زیر چنین بار می‌روی

گیرم مسیح آیت و منصور رایتی

ای دل نگفتمت که سر دار می‌روی

این آخرین عزل به خداحافظی بخوان

ای بلبل خزان که ز گلزار می‌روی

دیگر میا که وعده‌ی دیدار ما به حشر

آن هم اگر به وعده‌ی دیدار می‌روی

دنبال توست آه دل زار شهریار

آهسته رو که سخت دل آزار می‌روی

شاعر: استاد شهریار

همت ای پیر

پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه‌ی تست

همه آفاق پر از نعره‌ی مستانه‌ی تست

در دکّان همه باده فروشان تخته است

آن که باز است همیشه در میخانه‌ی تست

دست مشّاطه‌ی طبع تو بنازم که هنوز

زیور زلف عروسان سخن شانه‌ی تست

دور پیوند تسلسل به تو دادند، آری

دست غیبی است که با گردش پیمانه‌ی تست

ای زیارتگه رندان قلندر برخیز

توشه‌ی من همه در گوشه‌ی انبانه‌ی تست

همّت ای پیر که کشکول گدائی در کف

رندم و حاجتم آن همت رندانه‌ی تست

ای کلید در گنجینه‌ی اسرار ازل

عقل دیوانه‌ی گنجی که به ویرانه‌ی تست

شمع من دور تو گردم که به کاخ شب وصل

هر که توفیق پری یافته پروانه‌ی تست

در خرابات تو سر نیست که ماند دستار

وای از آن سِرکه شرابی که به خمخانه‌ی تست

همه غواص ادب بودم و هر جا صدفی است

همه بازش دهن از حیرت دُردانه‌ی تست

تخت جم دیدم و سرمایه‌ی شاهان عجم

که نه با سرمدی شوکت شاهانه‌ی تست

در یکی آینه عکس همه آفاق ای جان

این چه جادوست که در جلوه‌‌ی جانانه‌ی تست

زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد

چشمک نرگس مخمور به افسانه‌ی تست

ای گدای سرخوانت همه شاهان جهان

شهریار آمده دربان در خانه‌ی تست

شاعر: استاد شهریار

تندیس شاه اسماعیل صفوی(خطایی)- اردبیل

 

تصویری از تندیس شاه اسماعیل صفوی متخلص به خطایی، بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی 

عکاس: بهزاد ناقل، تابستان 1391

سوم اردیبهشت روز بزرگداشت شیخ‌بهایی

 

بهاءالدین محمد بن‏ حسین عاملی معروف به شیخ‌بهائی(زاده‌ی ۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی در بعلبک، در گذشته‌ی ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان)، دانشمند نامدار قرن دهم و یازدهم هجری است که در دانش‌های فلسفه، منطق، هیئت و ریاضیات تبحر داشت. در حدود ۹۵ کتاب و رساله از او در سیاست، حدیث، ریاضی، اخلاق، نجوم، عرفان، فقه، مهندسی و هنر و فیزیک بر جای مانده است. به پاس خدمات وی به علم ستاره‌شناسی، یونسکو سال ۲۰۰۹ را به نام او سال«نجوم و شیخ‌بهایی» نامگذاری کرد.

وی در رودان متولد شد. دوران کودکی را در جبل عامل، از نواحی شام، در روستایی به نام «جبع» یا «جباع» زیست، او از نوادگان «حارث بن عبدالله اعور همدانی» بوده است(از شخصیت‌های برجسته آغاز اسلام، متوفی به سال ۶۴ خورشیدی). خاندان او از خانواده‌های معروف جبل عامل در سده‌های دهم و یازدهم خورشیدی بوده‌اند. پدر او از شاگردان برجسته شهید ثانی بوده است.

محمد ۱۳ ساله بود که پدرش عزالدین حسین عاملی به خاطر اذیت شیعیان آن منطقه توسط دولت عثمانی از یک سو و دعوت شاه تهماسب صفوی برای حضور در ایران، به سوی ایران رهسپار گردید و چون به قزوین رسیدند و آن شهر را مرکز دانشمندان شیعه یافتند، در آن سکنا گزیدند و بهاءالدین به شاگردی پدر و دیگر دانشمندان آن عصر مشغول شد. وقتی او ۱۷ ساله بود(۹۷۰ ق)، پدرش به شیخ‌الاسلامی قزوین به توصیه شیخ علی منشار از سوی شاه تهماسب منصوب شد. ۱۴ سال بعد، در ۹۸۴ قمری، پدر شیخ برای زیارت خانه خدا از ایران خارج شد اما در بحرین درگذشت. شیخ‌بهایی در قزوین زبان پارسی آموخته و به مدت سی سال در این شهر پرورش یافته و پرورش داد.

ادامه مطلب ...

اول اردیبهشت روز بزرگداشت شیخ اجل سعدی

 

تخلص خود را از نام سعدبن ابی بکر بن سعد زنگی ولیعهد مظفرالدین ابوبکر گرفت. هر وقت سعدی در شیراز بود در خدمت این ولیعهد ادب پرور به سر می‌برد. سعدی در نظامیه بغداد تحصیل کرد. دانشجویان دانشگاه نظامیه عبارت بودند از مفسران، محدثان، وعاظ، حکام و مذکران.

شیخ پس از اتمام تحصیل به سیر و سیاحت پرداخت و در مجالس، وعظ می‌گفت و مردم را به سوی دین و اخلاق هدایت می‌کرد. به‌طوری‌که از آثار سعدی بر می‌آید و معاصرینش هم می‌نویسند در لغت، صرف و نحو، کلام، منطق، حکمت الهی، و حکمت عملی(عالم الاجتماع و سیاست مدن) مهارت داشت.

شیخ اجل نه تنها به نصیحت مردم می‌پرداخت بلکه از اندرز دادن به سلاطین هم مضایقه نداشت کما این که رساله هفتم خود را به اندرز به ملک انکیاتو اختصاص داد. علاوه بر این رساله، قصایدی نیز سروده که در آنها ضمن مدح، نصایح زنده و گاه خشنی به انکیاتو نموده است.

شهرت وی به اندازه‌ای بود که پس از پنجاه و پنج سال که از مرگش می‌گذشت در ساحل اقیانوس کبیر، یعنی در چین، ملاحان اشعارش را به آواز می‌خواندند.

چهل و سه سال پس از فوت شیخ، یکی از فضلا و عرفا به نام علی ابن احمدبن ابی سکر معروف به بیستون اقدام به تنطیم اشعار سعدی و ترتیب آنها با حروف تهجی نمود.

وی کلیه آثار شیخ را به 12 بخش تقسیم نمود. اول رساله‌هایی که در تصوف و عرفان و نصایح ملوک تصنیف کرده است. دوم گلستان، سوم بوستان، چهارم پندنامه، پنجم قصاید فارسی، ششم قصاید عربی، هفتم طیبات، هشتم بدایع، نهم خواتیم، دهم غزلیات قدیم که مربوط به دوران جوانی شیخ است، یازدهم صاحبیه مشتمل بر قطعات، مثنویات، رباعیات و مفردات، دوازدهم مطایبات. از آثار شیخ نسخ قدیمی که در زمان شخص او تحریر شده موجود است.

سعدی در سیر و سلوک نیز مقامی بس والا داشت. به تمام قلمرو اسلامی و همسایگان کشورهای اسلامی مسافرت کرد و دیده تیزبین او در هر ذره، عالمی پند و حکمت می‌دید.

یک بار هم در جریان جنگ‌های صلیبی به طوری که خودش در گلستان می‌نویسد به چنگ عیسویان اسیر می‌شود.

مدفن شیخ در شیراز معروف است. مورخین، سعدیه فعلی را خانقاه او دانسته‌اند و می‌نویسند که شیخ در این خانقاه که در شمال شرقی شیراز واقع شده به عبادت مشغول بوده و از سفره انعام او درویشان بهره می‌برده‌اند.

دولت شاه سمرقندی در تذکره الشعراء می‌نویسد سلاطین و بزرگان و علما به زیارت شیخ بدان خانقاه می‌رفتند. قنات حوض ماهی فعلی در زمان شیخ نیز جاری و معمور بوده و سعدی حوضی از مرمر در باغ خانقاه خود ساخته، از آن قنات آب در آن جاری می‌کرده است.