ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
محبوبِ من! نگاه دو چشم تو
آشوب زای و وسوسه انگیزست
مطبوع و دلپذیر و طرب افزاست
خورشید گرم نیمهی پاییزست
از روزن دو چشم تو میبینم
آن عالمی که دلکش و دلخواه است
افسوس میخورم که چرا دستم
از دامن امید تو کوتاه است
آیینهی دو چشم درخشانت
راز مرا به من بنماید باز؛
یعنی شعاع مهر که در من هست
از چشم تو به سوی من آید باز...
این حال التهاب به چشمت چیست؟
گویی نگاه گرم تو تب دارد
میبوسدم به تندی و چالکی
ای وای... دیدگان تو لب دارد!
محبوبِ من! دریغ نمیدانی:
هرگز مرا به سوی تو راهی نیست
حاصل ز بیقراری و مشتاقی
غیر از نگاهِ گاه به گاهی نیست...
من دامن سیاه شبانگاهم
تو شعلهی سحرگهِ خورشیدی
از من به غیر دود نخواهد ماند
خورشید من! به من ز چه خندیدی؟
من دختر ترنج و پریزادم
ای عاشق دلیر جهانگیرم
مگشا به تیغ تیز، غلافم را
کز وی برون نیامده میمیرم
من قطرههای آبم و تو آتش
من با تو سازگار نخواهم شد
تنها دمی چو با تو درآمیزم
چیزی به جز بخار نخواهد شد
اما، نه، هر چه هستم و هستی باش
دیگر نمانده طاقت پرهیزم
آغوش گرم خویش دمی بگشای
تا پیش پای وصل تو جان ریزم...
سیمین بهبهانی