ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ساغر به کف گرفته و خندانی
این خون توست! وای... چه مینوشی؟
رگ را گسستهای که "شراب است این"
بهر فنای خویش چه میکوشی
تا لحظهیی کشیده کنی قامت،
بر قلب خود گذاشتهای پا را
با این دل شکسته نمیارزد
دیدن جمال و جلوهی دنیا را
آخر بگو که عطر جوانی را
از غنچهی خیال که میبویی
آخر بگو که گرمی و شادی را
در شعلهی نگاه که میجویی
ای آشنا! به خلوت شبهایت
مهتاب دیدگان که میخندد؟
وان بوسههای خامش پنهانت
راه سخن به لعل که میبندد؟
ای اخگر نهفته به خاکستر!
فریاد! از برای که میسوزی؟
افسرده میشویّ و نمیدانم
پنهان ز ماجرای که میسوزی
ای بازِ تیزپر که گرفتاری!
بر پای خویش، بند که را داری؟
ای شیر پر غرور که در دامی!
بر سر بگو! کمندِ که را داری؟
دردا که راز داریِ چشمانت
جان مرا ز سینه به لب آورد
کاوش درین غروب پر از ابهام
از بهر من سیاهی شب آورد!
ای رمز ناگشوده! کلیدت را
در دستِ عاج فامْْ، که پنهان کرد؟
ای موج ناغنوده! کدامین عشق
سرگشتهات ز گردش توفان کرد؟
ای غنچهی جوانی و سر مستی!
نشکفته، از چه سوخته گلبرگت؟
گر اشک دیده میکندت شاداب،
بگذار ره ببندم بر مرگت!
ای چهرهی نهفته به تاریکی!
بگذار آشنای تو باشم من
بگذار تا نهان تو را بینم،
بر درد تو دوای تو باشم من...
سیمین بهبهانی