اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر
اشعار ترکی آذری و فارسی

اشعار ترکی آذری و فارسی

مئی ساتانلار کوچه‌سی- تورکی و فارسیجا شعرلر

پرنیان‌پوش

ز گرمی بی‌نصیب افتاده‌ام چون شمع خاموشی

ز دل‌ها رفته‌ام چون یاد از خاطر فراموشی

منم با ناله دمسازی به مرغ شب هم‌آوازی

منم بی‌باده مدهوشی ز خون دل قدح نوشی

ز آرامم جدا از فتنه‌ی روی دلارامی

سیه‌روزم چو شب در حسرت صبح بناگوشی

بدان حالم ز ناکامی که تسکین می‌دهم دل را

به داغی از گل رویی به نیشی از لب نوشی

به دشواری توان دیدن وجود ناتوانم را

به تار پرنیان مانم ز عشق پرنیان‌پوشی

به چشمت خیره گشتم کز دلت آگه شوم اما

چه رازی می‌توان خواند از نگاه سرد خاموشی

چه می‌پرسی رهی از داغ و درد سینه‌سوز من؟

که روز و شب هم آغوش تبم با یاد آغوشی

رهی معیری

خنده‌ی مستانه

با عزیزان درنیامیزد دل دیوانه‌ام

در میان آشنایانم ولی بیگانه‌ام

از سبک روحی گران آیم به طبع روزگار

در سرای اهل ماتم خنده‌ی مستانه‌ام

نیست در این خاکدانم آبروی شبنمی

گر چه بحر مردمی را گوهر یکدانه‌ام

از چو من آزاده‌ای الفت بریدن سهل نیست

می‌رود با چشم گریان سیل از ویرانه‌ام

آفتاب آهسته بگذارد در این غمخانه پای

تا مبادا چون حباب از هم بریزد خانه‌ام

بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار

بر بساط سبزه و گل سایه‌ی پروانه‌ام

گرمی دل‌ها بود از ناله‌ی جانسوز من

خنده‌ی گل‌ها بود از گریه‌ی مستانه‌ام

هم عنانم با صبا سرگشته‌ام سرگشته‌ام

همزبانم با پری دیوانه‌ام دیوانه‌ام

مشت خاکی چیست تا راه مرا بندد رهی؟

گرد از گردون برآرد همت مردانه‌ام

رهی معیری

نای خروشان

چو نی به‌سینه خروشد دلی که من دارم

بناله گرم بود محفلی که من دارم

بیا و اشک مرا چاره کن که همچو حباب

به‌روی آب بود منزلی که من دارم

دل من از نگه گرم او نپرهیزد

ز برق سر نکشد حاصلی که من دارم

به‌خون نشسته‌ام از جان ستانی دل خویش

درون سینه بود قاتلی که من دارم

ز شرم عشق خموشم کجاست گریه شوق؟

که با تو شرح دهد مشکلی که من دارم

رهی چو شمع فروزان گرم به‌سوزانند

زبان شکوه ندارد دلی که من دارم

رهی معیری

چشمه‌ی نور

هر چند که در کوی تو مسکین و فقیریم

رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم

خاریم و طربناک‌تر از باده بهاریم

خاکیم و دلاویزتر از بوی عبیریم

از نعره مستانه ما چرخ پر آواست

جوشنده چو بحریم و خروشنده چو شیریم

از ساغر خونین شفق باده ننوشیم

و ز سفره رنگین فلک لقمه نگیریم

بر خاطر ما گرد ملالی ننشیند

آیینه صبحیم و غباری نپذیریم

ما چشمه‌ی نوریم بتابیم و بخندیم

ما زنده عشقیم نمردیم و نمیریم

هم صحبت ما باش که چون اشک سحرگاه

روشندل و صاحب اثر و پاک ضمیریم

از شوق تو بی‌تاب‌تر از باد صباییم

بی روی تو خاموش‌تر از مرغ اسیریم

آن کیست که مدهوش غزل‌های رهی نیست؟

جز حاسد مسکین که بر او خرده نگیریم

رهی معیری

قویما گلدی

خان دوستی، آماندی، قویما، گلدی!

دیداری یاماندی، قویما گلدی!

     

وای، وای، دئیه سن بشر دگیل بو؟

بیر شکله اویان تهر دگیل بو،

آللاهی سئورسن، ار دگیل بو،

اردودی، قاباندی، قویما، گلدی!

دیداری یاماندی، قویما گلدی!

     

اول گون کی، آداخلادیز، اوتاندیم،

اوغلاندی، دئدیز ارین، ایناندیم!

اَر بویله اولورموش، ایندی قاندیم!

خان دوستی، آماندی، قویما، گلدی!

کرداری یاماندی، قویما گلدی!

      

قورخدوم، آی آمان، یاریلدی باغریم

بیر نازیک ایپه ساریلدی باغریم

گوپ- گوپ دویونوپ داریلدی باغریم،

جانیم اودا یاندی، قویما، گلدی!

کرداری یاماندی، قویما گلدی!

       

دودکش کیمی بیر پاپاغ باشیندا،

آغ توکلری بللی دیر قاشیندا،

گرچی قوجادیر، بابام یاشیندا،

اما سوراغاندی، قویما گلدی!

کرداری یاماندی، قویما گلدی!

     

ایگرنمیشم آغزی‌نین سویوندان،

قطران قوخوسی گلیر بویوندان،

لاپ دوغروسو، قورخموشام خویوندان

بیر افعدی ایلاندی، قویما، گلدی!

کرداری یاماندی، قویما گلدی!

شاعیر: میرزه علی اکبر صابیر

زنجیر

برگ پاییزم، ز چشم باغبان افتاده‌ام،

خوار در جولان‌گهِ باد خزان افتاده‌ام

اشک ابرم کاین‌چنین بر خاک ره غلتیده‌ام

واژگون بختم، ز چشم آسمان افتاده‌ام

قطره‌یی بر خامه‌ی تقدیر بودم، رو سیاه

بر سپیدی‌های اوراق زمان افتاده‌ام

جای پای رهروِ عشقم، مرا نشناخت کس

بر جبین خاک، بی نام و نشان افتاده‌ام

روزگاری شمع بودم، سوختم، افروختم

غرق اشک خود؟، کنون چون ریسمان افتاده‌ام

کوه پا بر جا نِیم، سرگشته‌ام، آواره‌ام

پیش راه باد، چون ریگ روان افتاده‌ام

شاخه‌ی سر درهم‌ام، گر بر بلندی خفته‌ام

جفت خاک ره، چون نقش سایبان افتاده‌ام

استوارم سخت، چون زنجیر و، رسوا پیش خلق:

همچنان از این دهان در آن دهان افتاده‌ام

قطره‌یی بی‌رنگ بودم، نور عشق از من گذشت

بر سپهر نام، چون رنگین کمان افتاده‌ام

آه، سیمین، نغمه‌های سینه سوز عشق را

این زمان آموختندم کز زبان افتاده‌ام!

سیمین بهبهانی

درخت تشنه

ز من مپرس کیم یا کجا دیار من است

ز شهر عشقم و، دیوانگی شمار من است

منم ستاره‌ی شام و تویی سپیده‌ی صبح

همیشه سوی رهت چشم انتظار من است

چو برکه، از دل صافم فروغ عشق بجوی

اگر چه آیت غم چهر پرشیار من است

مرا به صحبت بیگانگان مده نسبت

که من عقابم و، مردار کی شکار من است؟

دریغ، سوختم از هجر و، باز مُرد حسود

درین خیال که دلدار در کنار من است

درخت تشنه‌ام و، رسته پیش برکه‌ی آب

چه سود غرقه اگر نقش شاخسار من است؟

به شعله‌یی که فروزد به رهگذار نسیم

نشانی از دل پرسوز بی‌قرار من است

چو آتشی که گذارد به جای خاکستر

ز عشق، این دل افسرده یادگار من است

سیمین بهبهانی

تاریکی شب

من به رغم دل بی‌مهر تو دلدار گرفتم

گشتم و گشتم و بهتر ز تو را یار گرفتم

خنده‌یی کردم و دل بُردم و با لطفِ نگاهی

تا بمیری ز حسد وعده‌ی دیدار گرفتم!

دامن از دست من، ای یار! کشیدی، چه توانم؟

گله‌یی نیست اگر دامن اغیار گرفتم

بعد ازین ساخته‌ام با، نی و چنگ و می و ساقی

بی تو من دامنِ ‌این چار با ناچار گرفتم

لیک باور مکن ای دوست! که این راست نگفتم

انتقام از دل سنگ تو، به گفتار گرفتم!

من کجا یاد تو از خاطر سودا زده راندم؟

یا کجا جز تو کسی یار وفادار گرفتم؟

تا رُخت شمع فروزنده‌ی بزم دگران شد

من چو تاریکی شب گوشه‌ی دیوار گرفتم

گله کردی که چرا یار تو یار دگران شد

دیدی،‌ای دوست، به یاری ز تو اقرار گرفتم؟

سیمین بهبهانی