ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ای زن، چه دلفریب و چه زیبایی
گویی گل شکفتهی دنیایی
گل گفتمت، ز گفته خجل ماندم
گل را کجاست چون تو دلارایی؟
گل چون تو کی، به لطف، سخن گوید؟
تنها تویی که نوگل گویایی
گر نوبهار، غنچه و گل زاید
ای زن، تو نوبهار همی زایی
چون روی نغز طفل تو، آیا کس
کی دیده نوبهار تماشایی؟
ای مادر خجستهی فرخ پی
در جمع کودکان به چه مانایی؟
آن ماه سیمگون دل افروزی
کاندر میان عقد ثریایی
آن شمع شعله بر سر خود سوزی
بزمی به نور خویش بیارایی
از جسم و جان و راحت خود کاهی
تا بر کسان نشاط بیفزایی
تا جان کودکان تو آساید
خود لحظهیی ز رنج نیاسایی
گفتم ز لطف و مرحمتت اما
آراسته به لطف نه تنهایی
در عین مهر، مظهر پیکاری
شمشیری و نهفته به دیبایی
از خصم کینه توز، نیندیشی
و ز تیغ سینه سوز، نپروایی
از کینه و ستیزهی پی گیرت
دشمن، شکسته جام شکیبایی
بر دوستان خود، سر و جان بخشی
بر دشمنان، گناه نبخشایی
چون چنگ نغمه ساز، فرو خواندی
در گوش مرد، نغمهی همتایی
گفتی که: جفت و یار توام، اما
نی بهر عاشقی و نه شیدایی
ما هر دوایم رهرو یک مقصد
بگذر ز خودپرستی و خودرایی
دستم بگیر، از سر همراهی
جورم بکش، به خاطر همپایی
زینت فزای مجمع تو، امروز
هر سو، زنی است شهره به دانایی
دارد طبیب راد خردمندت
تقوای مرامی، دم عیسایی
چونان سخن سرای هنرمندت
طوطی ندیده کس به شکرخایی
استاد تو، به دانش همچون آب
ره جسته در ضمایر خارایی
بشکستهاند نغمه سرایانت
بازار بلبلان ز خوش آوایی
امروز، سر بلندی و از امروز
صد ره فزون به موسم فردایی
این سان که در جبین تو میبینم
کرسی نشین خانهی شورایی
بر سرنوشت خویش خداوندی
در کار خویش، آگه و دانایی
ای زن! به اتفاق، کنون میکوش
کز تنگنای جهل برون آیی
بند نفاق پای تو میبندد
این بند رابکوش که بگشایی
ننگ است در صف تو جدایی، هان
نام نکو، به ننگ، نیالایی
تا خود ز خواهشم چه بیندیشی
تا خود به پاسخم چه بفرمایی
سیمین بهبهانی