ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
هیچ دانی ز چه در زندانم؟
دست در جیب جوانی بردم
ناز شستی نه به چنگ آورده
ناگهان سیلیِ سختی خوردم
من ندانم که پدر کیست مرا
یا کجا دیده گشودم به جهان
که مرا زاد و که پرورد چنین
سر پستان که بردم به دهان
هرگز این گونهی زردی که مراست
لذت بوسهی مادر نچشید
پدری، در همهی عمر، مرا
دستی از عاطفه بر سر نکشید
کس، به غمخواری، بیدار نماند
بر سر بستر بیماری من
بیتمنایی و بیپاداشی
کس نکوشید پی یاریِ من
گاه لرزیدهام از سردی دی
گاه نالیدهام از گرمیِ تیر
خفتهام گرسنه با حسرت نان
گوشهی مسجد و بر کهنه حصیر
گاهگاهی که کسی دستی برد
بر بناگوش من و چانهی من
داشتم چشم، که آماده شود
نوبتی شام شبی خانهی من
لیک آن پست، که با جام تنم
میرهید از عطش سوزانی
نه چنان همت والایی داشت
که مرا سیر کند با نانی
با همه بیسر و سامانی خویش
باز چندین هنر آموختهام
نرم و آرام ز جیب دگران
بردن سیم و زر آموختهام
نیک آموختهام کز سر راه
ته سیگار چسان بردارم
تلخیِ دود چشیدم چو از او
نرم، در جیب کسان بگذارم
یا به تیغی که به دستم افتد
جامهی تازهی طفلان بدرم
یا کمین کرده و از بار فروش
سیب سرخی به غنیمت ببرم
با همه چابکی اینک، افسوس
دیرگاهی است که در زندانم
بیخبر از غم نکامیِ خویش
روز و شب همنفس رندانم
شادم از اینکه مرا ارزش آن
هست در مکتب یاران دگر
که بدان طرفه هنرها که مراست
بفزایند هزاران دگر
سیمین بهبهانی